چکیده :
هدف از پرداختن به این موضوع این است که در کتب نحوی با اضطرابات و اختلافاتی به توضیح این مطلب پرداخته شده است و همین امر سبب شده است که حال بدرستی شناخته نشود ودر ترجمه آیات و روایات و به تبع آن فهم آنها کاستی هایی بوجود آید
هدف از پرداختن به این موضوع این است که در کتب نحوی با اضطرابات و اختلافاتی به توضیح این مطلب پرداخته شده است و همین امر سبب شده است که حال بدرستی شناخته نشود ودر ترجمه آیات و روایات و به تبع آن فهم آنها کاستی هایی بوجود آید و همچنین باعث شده است که تفاوت اساسی بین حال و دیگر گزاره های نحوی از لحاظ معنا بدرستی مشخص نشود و این امر موجب شده است که در ابتدا به تعریف لغوی این گزاره پرداخته و سپس به بیان اختلافات و اشتراکات موجود در تعریف اصطلاحی بپردازیم و در نهایت به جمع بندی ای از تعریف اصطلاحی برسیم و در ضمن این تعریف ها به مسایل فرعی از جمله ارتباط تعریف لغوی و اصطلاحی تفاوت اساسی حال با صفت بپردازیم در نهایت با استفاده از جمع بندی که درباره تعریف این گذاره بدست آوردیم به تطیق آن در آیات و روایات بپردازیم.
امید است که در پایان این مقاله به هدف خود که شناخت ماهیت حال و به تبع آن شناخت عمیق تر آیات و روایات است برسیم.
کلید واژه:
حال ، تعریف حال ، حال در آیات ، ماهیت حال ، حال از دیدگاه نحاه
مقدمه:
به نام آن که در دل های ما دگرگونی ایجاد میکند و حال مارا از حالتی به حالت دیگر تغییر میدهد که اگر این انقلاب ، انقلابی واقعی باشد در حالت بوجود آمده ثابت خواهیم بود و اگر انقلاب انقلابی ظاهری باشد مدام از حالتی به حالتی دیگر در می آییم و دچار اظطراب خواهبم شد.
در بیان بسیاری از مسائل نحوی به توضیح کلمه به کلمه گزاره ها پرداخته نشده است ،
همچنین در مبحث حال در بسیاری موارد به توضیح کامل تک تک قیود پرداخته نشده است و یادر مواردی که به توضیح قیود پرداخته شده اختلافاتی در توضیح آن ها بوجود آمده است به همین سبب بر آن شدیم که به ماهیت این گزاره بپردازیم و به شیرینی تطبیق این گزاره بر آیات و روایات و معانی متنوعی که بوجود می آورد دست یابیم.
در بررسی این موضوع به این نحو فوایدی نهفته است ؛فایده اصلی آن اینست که به ماهیت حال باوجود تحلیل ها و تعریف های متفاوت دست خواهیم یافت.
واز جمله فواید دیگر اینست که به چگونگی تفاوت دیدگاه نحاه درمورد یک مسئله و جمع بندی بین نظرات آنان و گاهی رد کردن برخی نظرات آنان میرسیم.
لازم به تذکر است که این مقاله برای افراد مبتدی که به تازگی با این گزاره آشنایی یافته اند سود چندانی نخواهد داشت بلکه برای افرادی سودمند تر است که آشنایی با تعریف اجمالی از این گزاره دارند و قصد دارند به اصل این گزاره و ماهیت آن دست یابند همچنین لازم به تذکر است که در این مقاله تنها نظر به ماهیت این گذاره کرده ایم و به احکام آن اشاره چندانی نشده است و بررسی احکام این گزاره و اختلافات موجود در این احکام پژوهشی دیگر را میطلبد.
فصل اول : تعریف حال
(بخش اول) : تعریف لغوی حال
الف: معجم الوسیط
در المعجم الوسیط معانی حال به دو دسته تقسیمبندی شده است.
۱ـ معانی عام، ۲ـ معانی خاص در علوم.[۱]
۱ـ معانی عام: درباره معانی عام در معجم آمده است که (حال)بمعنای اکنون، شیر، حادثه، روروک بچه و… استعمال شده است.
۲ـ معانی خاص در علوم:
ـ در طبیعت: وضعیت متغیری است که زود از بین میرود (عرض)
ـ در علم نفس: حالت گذرای روحی و نفسانی است که هنوز در انسان رسوخ نکرده.
ـ در علم نحو: زمان حال است.
ـ در بلاغت: وضعیتی که انسان اقتضاء میکند تا بطور فصیح و با شیوهی مشخص سخن بگوید.[۲]
و همچنین در این لغتنامه علاوه بر بررسی معنای حال به امور دیگری نیز اشاره شده است.
۱ـ الحال از ریشه (ح و ل) میباشد و فعلش مانند قال است.
۲ـ حال گاهی اوقات با تاء مربوطه میآید (ه)
۳ـ جمع حال بر وزن أفعال و أفعله میباشد. (أحوال، أحوله)[۳]
ب: المنجد
در این لغتنامه تنها یک معنا برای حال ذکر شده است و آن، این است که حال بمعنای کیفیت و هیئت یک چیز است و همچنین علاوه بر معنا به این نکته اشاره شده است که حال هم مذکر است و هم مؤنث. در این لغتنامه و برخی از لغتنامههای دیگر هم به این مطلب اشاره شده است که حال هم مذکر است و هم مؤنث. انشالله در پایان بخش لغوی بعنوان تتمّه به مذکر و مونث بودن حال خواهیم پرداخت.
ج: مصباح المنیر
در این لغتنامه برای حال یک معنا آورده است و آن صفت چیزی بودن است و علاوه بر این به مطالب دیگری از جمله نکات زیر اشاره شده است:
۱ـ حال مذکر و مؤنث استعمال شده است.
۲ـ گاهی بر سر حال تاء مربوطه (ه) داخل میشود.
از این دو نکته که بعنوان مجزّا در لغتنامه ذکر شده میتوان نتیجه گرفت که مذکر و مؤنث بودن حال منوط به این معنی میباشد که حال مثلا تاء مربوطه (ه) میپذیرد. انشالله در بخش تتمه به ادامهی این مطلب میپردازیم.
د: العین
در این لغتنامه سه معنا برای حال ذکر شده است:
۱ـ وقتی که تو در آن هستی (زمان حال)
۲ـ تواب لیّن که به آن (سهله) میگویند.
۳ـ حال بمعنای حالت و ویژگی
و علاوه بر این معانی این نکته را یادآور میشود که حال هم مؤنث است و هم مذکر.
ه: قاموس قرآن
در این لغتنامه بطور مستقیم به معنای حال نپرداخته است بلکه ریشهی آن را (ح و ل) را مورد بررسی قرار داده است و برای این ریشه دو معنا ذکر کرده است: ۱ـ تغیر، ۲ـ ا نفصال و بقیهی معانی را به همین دو معنا برمیگرداند مثلا میگوید حال الانسان همان امور متغیر در نفس، جسم و مال آدمی است. (مانند صحت)
و: التحقیق
در این لغتنامه حال را به معنای صفت چیزی آورده است و علاوه بر این معنا به نکات دیگری نیز اشاره کرده است:
۱ـ حال بصورت مذکر و مؤنث اعتبار شده است.
۲ـ گاهی تاء مربوطه (ه) به آخر آن اضافه میشود.
در التحقیق برای این ماده (ح و ل) یک معنا را ذکر کرده است و بقیهی معانی را به همین اصل معنایی برگردانده است و آن معنا تبدّل حالت و تحول است از یک صورت، جریان، حالت، صفت یا برنامهای به د یگری و گفته است از مصادیق این ماده حَول است که بمعنای سال میباشد و به این جهت که با تغییر ایام و ماهها، سالها همانند صفحههای کتاب تغییر میکند به آن حَول گفتهاند و از مصادیق دیگر این ماده (حال) است که حالت عارض بر انسان است و میگوید قطعا این حالت متحول و متبدل از خصوصیتی به خصوصیت دیگر است.
تتمه
گاهی یک کلمه را میتوان به دو اعتبار مذکر و یا مؤنث گرفت. مذکر گرفتن بنابر لفظ و مؤنث گرفتن به اعتبار کلمه مثلا وقتی میگوییم (زید ثلاثیٌ) لفظ زید مراد است و وقتی که میگوییم (زیدٌ ثلاثیه) کلمهی زید مقصودمان است[۴]. (و لکن تذکیر و تأنیث بودن حال به این خاطر نیست چرا که لغوی یک لغت را به دو اعتبار در نظر گرفتن را تذکر نمیدهند ولی دربارهی لغت حال به مذکر و مؤنث بودن حال اشاره کرد).
نوع دیگری نیز وجود دارد که یک لفظ هم به صورت مذکر در نظر گرفته میشود و هم به صورت مؤنث و این حالت را مؤنث تأویلی میگویند به این صورت که یک لفظ با اینکه مذکر است و لکن تأویل به مؤنث میرود و معاملهی مؤنث با آن میشود به اعتبار مرادف آن که مؤنث است مثلا در لفظ (عام) بمعنای سال، هم معاملهی مذکر میشود بنابر آنکه لفظش مذکر است و هم معاملهی مؤنث میشود بنابر آنکه عام و سنه به یک معنا میباشند و عام را به سنه تأویل بردیم و ارادهی مؤنث از آن کردیم[۵]. این حالت نیز در مذکر و مونث بودن حال اتفاق نمیافتد چرا که اولا حال تأویل نمیرود و ثانیا اینکه لغتنامهها مونثهاهی تاویلی را تذکر نمیدهند چرا که این اعتبار است و لکن گذشت که در لغتنامههای متعدد اشاره کردند که حال هم مذکر است و هم مؤنث.
در کتاب هدایه النحو چاپ پاکستان در بحث تأنیث آمده است که برخی از کلمات با وجود اینکه علامت تأنیث ندارند باز هم مؤنث بحساب میآیند و این دسته را که علامت تأنثی ندارند را به دو دسته تقسیمبندی کرده است.
الف: لابد من تأنیثها: و این مورد را در ۶۰ کلمه ذکر کرده است.
ب: اختیار تأنیث و تذکیر: و این مورد را ۱۷ کلمه شمرده است.
نتایج
نتیجه ۱: (اصل معنایی لغت حال): چنین بنظر میرسد که اصل معنایی که در التحقیق، علامه مصطفوی ذکر کردهاند مطلب نسبتا درستی باشد و آن معنا این است که حال به معنای تغیر از حالت، صفت،برنامهای به دیگری است و بقیهی معانی به همین معنای واحد برگردانده میشوند. تنها جای نقدی که باقی میماند معنای دومی است که در قاموس قرآن ذکر شده و آیه ۲۴ سوره انفال نیز دلالت بر آن دارد که حال بمعنای انفصال نیز میتواند باشد. در التحقیق همین آیه آورده شده است و به معنای اول بازگردانده شده است. فتأمّل.[۶]
نتیجه ۲: (معانی مجازی لغت حال): در زمان گذشته و زمان معاصر، حال در معانی مجازی گوناگونی بکار میرود از جمله اینکه حال بمعنای تواب لیّن، روروک و … آمده است و روشن است که هر کدام از این معانی، ارتباط معنای نزدیکی با اصل معنایی دارند چرا که روروک بچه را از آن جهت حال مینامند که باعث تغیر از حالتی به حالت دیگر میشود و تراب لیّن را از آن جهت حال مینامند که میتوان در آن تغییر و تحول بوجود آورد و اشکال متفاوت بدست آورد.
نتیجه ۳: با توجه به مطالبی که جناب ابن حاجب در هدایه چاپ پاکستان آوردند و اشارهی لغوییون در لغتنامهها به اینکه حال هم مذکر است و هم مؤنث، بدست میآید که حال فی نفسه دارای جواز تذکیر و تأنثی است نه اینکه به دو اعتبار لفظ و کلمه باشد و یا اینکه وجه تأنثی حال، تأنیث تأویلی باشد.[۷]
(بخش دوم) : تعریف اصطلاحی حال
مقدمه:
در این بخش ابتدا به تعریف حال در چند کتاب معتبر با مبناهای مختلف میپردازیم و سپس به توضیح و تشریح هر یک از تعاریف میپردازیم و سپس در دو بخش به مباحثی که در بین نحاه و تعریف آنها مشترک است و مباحثی که اختلاف وجود دارد میپردازیم و سعی میشود که با توجه به مبانی نظر درست انتخاب شود و در پایان به جمعبندی برای تعریف اصطلاحی حال میپردازیم.
الف: شرح ملا جامی
در کتاب شرح ملا جامی در تعریف حال اینگونه آمده است:
« هو ما یبینُ هیئهَ الفاعلِ أو المفعول به من حیث هو فاعل أو مفعول به لفظاً أو معنی.»
در این تعریف چند قید وجود دارد.
قید اول: حال یبین هیئه
قید دوم: یبین هیئت فاعل أو مفعول لفظاً أو معنی.
قید سوم: من حیث هو فاعل أو مفعول به.
قید اول: حال بیانکنندهی هیئت و چگونگی است مثلا میگوییم زید آمد در هیئت رکوب، در اینجا رکوب بیانکننده هیئت زید است. توسط این قید تمییز خارج میشود چرا که تمییز بیانکنندهی ذات است.[۸]
قید دوم: حال بیانکننده هیئت فاعل و مفعول است در حالیکه آن فاعل و مفعول لفظی هستند و یا معنوی.
قبل از اینکه به چیزهایی بپردازیم که بوسیلهی این قید خارج میشوند ابتدا به توضیح لفظی و معنوی میپردازیم.
وقتی میگوییم حال، هیئت فاعل و مفعول لفظی را بیان میکند، منظور این است که فاعل و مفعول در لفظ کلام و منطوق کلام ذکر شدهاند و معنایی خارج از کلام نیستند و از فحوای کلام فهمیده نمیشوند و این فاعل و مفعول لفظی میتوانند حقیقی باشند. (مانند: جاءَ زیدٌ راکباً، ضرب زیدٌ ضاحکاً) و یا حکمی باشد (مانند: زیدٌ فی الدار جالساً).[۹]
وقتی که میگوییم حال هیئت فاعل و مفعول معنوی را بیان میکند منظورمان این است که به اعتبار لفظشان مفعول و فاعل نیستند و بلکه نقشهای دیگر دارند (مثلا مفعول معه، مفعول مطلق، مضاف الیه و ..) ولی به اعتبار معنایشان فاعل و یا مفعول هستند پس مانند این است که خود فاعل یا مفعولند مانند: نتبع مله ابراهیم حنیفاً که حنیفاً حال است برای ابراهیم که در لفظ مضاف الیه است و لکن در معنا مفعول به است. به وسیلهی قید دوم (هیئت فاعل و مفعول) صفت برای غیر فاعل و مفعول خارج میشود و درست است که هیئت را بیان میکند و لکن هیئت فاعل و مفعول را بیان نمیکند مانند صفت مبتدا. زیدٌ العالمُ أخوک.
قید سوم: این است که حال هیئت فاعل و مفعول را من حیث اینکه فاعل و مفعول هستند بیان میکند نه اینکه هیئت فاعل و مفعول را مطلقا بیان کند از این قید بدست میآید که حال قید عامل است و من حیثی که این عامل اقتضای مفعولیت و فاعلیت را بکند حال آورده میشود نه اینکه برای فاعل و مفعول مطلقا بما هو فاعل و مفعول باشد و همین است تفاوت وقتیکه برای فاعل و مفعول صفت میآوریم و وقتیکه برای آن دو حال میآوریم در صورت اول صفت، هیئت خود فاعل و مفعول را بیان میکند و کاری به حیثیت آن در جمله ندارد ولی در صورت دوم حال، هیئت فاعل و مفعول را من حیث ایکه در جمله چنین نقشی را بر حسب عامل گرفته است بیان میکند. پس قید سوم مخرج صفت برای فاعل و مفعول است و به عبارت دیگر قیدی است که صفت را کلاً خارج میکند.
ب: اوضح المسالک
در این کتاب در تعریف حال آمده است که : «هی وصفٌ فضلهٌ مذکورٌ لبیان الهیئه»
قیود ذکر شده در این تعریف به شرح زیر است:
۱ـ وصفٌ
۲ـ فضلهٌ
۳ـ مذکورٌ لبیان الهیئت
توضیح قید اول: منظور این است که حال مشتق صرفی است چه مشتق صریح باشد (مانند اسم فاعل، اسم مفعول و …) و چه وصف مؤوّل باشد و قید مؤوّل آورده شده تا اینکه حال جامد و حالی که جمله و شبه جمله است نیز داخل شود.
توضیح قید دوم: منظور از فضله این است که رکن کلام نیست[۱۰] و اگرچه وجودش لازم باشد، یعنی اینکه لازم بودن یک اسم به این معنا نیست که رکن کلام است بلکه حال در برخی موارد ذکرش لازم است و لکن رکن نمیباشد.[۱۱]
توضیح قید سوم: یعنی اینکه حال ذکر شده است برای بیان هیئت صاحبش (و صاحب حال طبق این کتاب تنها فاعل، مفعول و یا هر دو میباشد) و بوسیلهی این قید تمیز و صفت خارج میشوند. تمیز خارج میشود چرا که تمیز برای بیان ذات و جنس متعجب منه است نه بیان هیئت و همچنین صفت خارج میشود چرا که اصل وضع صفت برای تخصیص زدن موصوف است و اگر چه بیان هیئت میکند و لکن این بیان هیئت ضمنی است یعنی قید اولیه تخصیص بوده است و لکن بصورت ضمنی هیئت را نیز بیان میکند.[۱۲]
ج) نحو الوافی
در نحو الوافی در تعریف حال آمده است که «وصفٌ منصوبٌ فضلهٌ یبین هیئه ما قبله ـ من فاعل أو مفعول به أو منهما معاً أو من غیرهما ـ وقت وقوع الفعل».
قیود ذکر شده در این تعریف:
ـ وصفٌ
ـ منصوبٌ
ـ فضلهً
ـ یبین هیئه ما قبله
ـ وقتً وقوعِ الفعل
توضیح قید اول: همانگونه که گذشت منظور از وصف در تعریف حال این است که حال مشتق میباشد.
توضیح قید دوم: منظور این است که حال منصوب میباشد.[۱۳]
توضیح قید سوم: همانگونه که گذشت منظور از فضله بودن این است که حال جزء ارکان کلام نمیباشد.
توضیح قید چهارم: حال هیئت ماقبل خود را بیان میکند فرقی نمیکند ماقبل آن فاعل باشد و یا مفعول و یا غیر این دو باشد.[۱۴]
توضیح قید پنجم: حال در زمان واقع شدن فعل هیئت ماقبل خود را بیان میکند اینکه میگوییم حال در زمان واقع شدن فعل است یعنی همان زمان که فعل اتفاق میافتد همان زمان حالت ماقبل بیان میشود ولی این غالبی است و گاهی اوقات حال محقق میشود بعد از تحقق عامل نه در هنگام تحقق عامل. مانند: انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا[۱۵].[۱۶]
جمعبندی تعریف اصطلاحی حال
قیود مشترک در بین تعاریف
۱ـوصفٌ: منظور از وصف تنها مشتقات در حال حاضر نیست بلکه مؤولات به مشتق را نیز در برمیگیرد چرا که بسیاری از موارد حال جمله و یا شبه جمله و یا مفرد جامد است.
۲ـ فضله: منظور از فضله بودن همچنانکه در تعاریف گذشت این است که حال رکن نمیباشد.
۳ـ مذکور لبیان هیئت: وقتی میگوییم حال هیئت ما قبل خود را بیان میکند تنها منظورمان این نیست که حالت و ویژگی ماقبل را بیان میکند بلکه میخواهیم بگوییم حالت و ویژگی ماقبل را در سایهی عامل بیان میکند و به عبارت دیگر حال قید برای عاملش است یعنی اینکه وقتی میگوییم جاءَ زیدٌ راکباً منظور این است که زید در زمان آمدن راکب است ممکن است بعدا و یا قبل از آمدن راکب نباشد ولی وقتی که میگوییم جاء زید الراکب منظور این است که زیدی که سوار کار است آمد و زید قبل از آمدن و بعد از آمدن نیز سوار کار است و از اینجا تفاوت اساسی بین صفت و حال روشن میشود که حال قید برای عاملش است ولی حال قید برای عاملش نیست بلکه قید برای موصوفش است.
نکتهی مهم:برخی توهم کردهاند با توجه به اینکه حال بمعنای تغییر و تحول است پس نمیتواند ثابت و همیشگی باشد بلکه در زمانی وجود دارد و در زمان دیگر وجود ندارد. ولی این سخن صحیح نمیباشد چرا که حق این است که حال قید برای عاملش است و اگر این عامل بصورت غیر ثابت باشد پس حال نیز بصورت غیرثابت خواهد بود و اگر عامل بصورت ثابت و همیشگی باشد پس حال نیز بصورت همیشگی خواهد بود.[۱۷]
نکتهی مهمه دیگر: در تعریف لغوی حال گفتیم که حال بمعنای تغییر حالت است ولی این تغییر حالت به این معنا نیست که حال ثابته نباشد بلکه به این معناست که حال، تغییر یافتن از حالتی به حالت دیگر است که آن حالت دوم میتواند ثابته باشد و یا غیر ثابته باشد مثلا وقتی میگوییم جاءَ زیدٌ راکباً حال لغوی به این معناست که زید از حالت غیر رکوب به حالت رکوب درآمده و دگر آمدن ثابت باشد پس حالت رکوب نیز ثابت خواهد بود و اگر آمدن غیر ثابت باشد پس رکوب نیز غیر ثابت خواهد بود.
قید اختلافی در تعریف حال
برخی از نحویین در تعریف حال گفتهاند که حال هیئت فاعل و مفعول و یا هر دو را بیان میکند و میتواند این فاعل و مفعول لفظی باشند یا معنوی. ولی برخی دیگر گفتهاند حال میتواند علاوه بر هیئت فاعل و مفعول، هیئت مبتدا و خبر، مجرور و … را نیز بیان کند.
بخاطر اینکه این بحث به درازا نکشد و نمرهی زیادی نیز ندارد تنها به ذکر آدرس در نحوهالوافی میپردازیم که هم دلیل کسانی که گفتهاند نباید از غیر فاعل و مفعول حال بیاید را بیان کرده و هم به آنها پاسخ داده است.[۱۸]
نتیجهگیری تعریف اصطلاحی حال
هی وصفٌ فضلهٌ یبینُ هیئت فاعل و مفعول و غیرهما من حیث هو فاعل أو مفعول أو غیرهما
فصل دوم:تطبیق در آیات و روایات
بخش اول:حال در آیات
۱)ثم اوحینا الیک ان اتبع مله ابراهیم حنیفا[۱۹].(نحل،۱۲۳)
ترجمه:سپس به تو وحی فرستادیم که از آیین ابراهیم – که ایمان خالصی داشت واز مشرکان نبود – پیروی کن.
تطبیق:در این آیه«حنیفا»حال از ابراهیم می باشد، ودر فهم اولیه ای که میتوان از این آیه داشت باتوجه به اینکه اثبات کردیم حال قید برای عامل است میتوان چنین استنباط کرد که «ای پیامبر پیروی کن ابراهیم را درحالی که حنیف است»یعنی پیروی کردن ابراهیم مشروط به حنیف بودن اوست نه اینکه بگوییم ابراهیم را پیروی کن اگرچه ابراهیم هم حقگرا است[۲۰].
اگر در ترجمه اولیه دقیق شویم به نظر میرسد که تبعیت برحضرت ابراهیم و آیین وی بار شده است و قید حقگرا بودن را بعنوان صفتی برای ابراهیم درنظرگرفته است ، بلکه باید ترجمه به گونه ای باشد که اصل تبعییت بر روی حنیف رود و حال کسی که حنیف است حضرت ابراهیم میباشد.
۲)لم توذوننی و قد تعلمون انی رسول (صف،۵)
ترجمه : چرا مرا آزار می دهید با این که میدانید من فرستاده خدا به سوی شما هستم.
تطبیق: دراین آیه که حضرت موسی خطاب به یهودیان به حالت استفهام همراه با توبیخ میفرماید: چرا مرا اذیت می کنید درحالی که این اذیت و آزار رساندن شما همراه با علم شماست با توجه به اینکه حال قید برای عاملش است میتوان این مطلب را برداشت کرد که توبیخ حضرت موسی نسبت به بنی اسراییل تنها به خاطر ازار و اذیت رساندن انان نبود.
بلکه بخاطر آزار و اذیت همراه با علم آنان بود.
بخش دوم : حال در روایات
قال رسول الله(صل الله علیه و آله وسلم) :
« مَن أحَبَّ أن یَلقی اللهَ ضاحکاً مُستبشِراً فَلیَتَوَلَّ علیَ بنَ موسی الرِّضا [۲۱].
ترجمه : کسی که دوست دارد خندان و با روی گشاده خداوند را دیدار کند باید از محبت و ولایت علی بن موسی الرضا بهره مند شود.»
تطبیق: در این روایت محبت امام رضا(علیه السلام) علت برای صرف ملاقات کردن خداوند نیست بلکه ملاقات خداوند درحال خوشنودی را رقم خواهد زد.
نتیجه :
آنچه در این تحقیق بدان پرداخته شد؛
اولا تعریف لغوی حال است که به معنای تغییر و تبدل می باشد.
ثانیا به تعریف اصطلاحی پرداختیم که به این شرح است:
وصفیست که رکن کلام نمیباشد و هییت ما قبل خود را بیان میکند و قید برای عاملش میباشد
ثالثا به تفاوت حال و صفت پرداختیم آن این بود که صفت قید برای عاملش نمی باشد بر خلاف حال.
منابع :
۱- قرآن کریم ، ترجمه ی آیت الله مکارم شیرازی
۲- بحارالانوار، علامه مجلسی محمدتقی ، طبع بیروت
۳- المعجم الوسیط ، ابراهیم انیس و عبدالحلیم منتصر و عطیه صواحی و محمدخلف احمد ، انتشارات اسلامی ،چاپ سوم ، ۱۳۸۹ ش
۴- المنجد ، لوییس معلوف ، انتشارات دارالعلم ، چاپ چهارم ،۱۳۸۷ ش
۵- مصباح المنیر ، الفیومی ، موسسه ی دارالهجره ، چاپ سوم
۶-العین ، فراهیدی خلیل ابن احمد ، نشر هجرت ، چاپ دوم
۷- قاموس قرآن ، قرشی علی اکبر ، دارالکتب الاسلامیه ، چاپ ششم
۸- التحقیق ، علامه مصطفوی حسن ، بیروت ، چاپ سوم
۹- النحوالوافی ، عباس حسن ، انتشارات ناصرخسرو
۱۰- شرح ملاجامی، عبدالرحمن بن احمدجامی ، مکتبه النهاوندی ، قم ، چاپ اول ، ۱۳۸۸ ش
۱۱- اوضح المسالک ، جمال الدین عبدالله بن هشام انصاری ، انتشارات دارالفکر ، چاپ بیروت
[۱]. در ابتدا بنظر میرسد که اینگونه بررسی لغوی و ذکر معانی متعدد مار ا از مقصود خودمان که فهم لغت است دور میکند ولی باید توجه داشت هر لغتنامهای کاربردی دارد و این لغتنامهی معاصر میباشد و به بررسی تمام موارد استعمال اعم از معانی مجازی و حقیقی و اصطلاحی و لغوی میپردازد.
[۲]. تعریف دقیق حال در بلاغت به این صورت است، وضعیتی که سبب میشود متکلم بلیغ در کلام خود خصوصیتی علاوه بر اصل اعمال کند.
[۳]. أحوله که جمع قله میباشد بنابراصل باید قاعدهی اعلال بر آن جاری شود (أحیله) و لکن استثناء از قواعد اعلال میباشد. (صرف ساده/ ص ۱۱۶)
۱- نحوالوافی ، عباس حسن، جلد دوم ، صفحه ی ۸۳
۲- نحوالوافی ، عباس حسن، جلد چهارم، صفحه ی ۵۴۴
[۶]. التحقیق ج۲، ص ۳۱۹
[۷]. در کتاب صرف ساده نیز به این مطلب اشاره شده است و لکن جواز ت ذکیر و تأنیث را به دو قسم قیاسی و سماعی تقسیمبندی کرده است و حال را ذیل سماعی آورده است و همچنین مواردی که ذکر شده است بیشتر از هفده موردی است که جناب ابن حاجب در کتاب الهدایه آورده است.
[۸]. دلیل اینکه توسط قید اول تنها تمیز ذات را خارج میکند و حرفی از تمیز نسبت نمیزند این است که مولف این کتاب تمیز را تنها، تمیز از ذات میداند و تمیز از نسبت را نیز به تمیز ذات برمیگرداند.
[۹]. در اینجا جالسا حال از ضمیر مستتر در استقر محذوف است و با اینکه این ضمیر، ظاهر نشده است ولی ملفوظ است بخاطر اینکه از فحوای کلام فهمیده نمیشود و معنای خارج از کلام نیست بلکه در کلام ملفوظ است.
[۱۰]. ارکان عبارتند از مبتدا و خبر، فعل و فاعل.
[۱۱]. مثلا در جمله «لا تقربوا الصلاه و انتم سکری» (سوره … / …)و أنتم سکری حال میباشد و لکن با وجود اینکه فضله در کلام است وجودش لازم است. چرا که اگر حذف شود فساد معنا ایجاد میشود.
[۱۲] بنظر میرسد وجه تفارقی که جناب ابن هشام در این کتاب و جناب سیوطی در بهجه المرضیه برای صفت و حال ذکر کردهاند صحیح نباشد چرا که اصل تفاوت در این است که حال قید برای عاملش است (یا اینکه بگوییم حال هیئت فاعل و مفعول را من حیث هو فاعل و مفعول بیان میکند) و لکن صفت اینگونه نیست. انشالله اینکه میگوییم حال قید برای عامل است و وجه تفاوت آن با صفت را در جمعبندی تعریف اصطلاحی حال خواهیم آورد.
[۱۳]. در اینکه آیا باید حکم در تعریف بیابد یا نه، مانند اینجا که منصوب بودن در تعریف حال آمده است و آیا این مستلزم دور میباشد یا نه محل اختلاف است و در کتب مفصل نحوی به آن پرداخته شده است و لکن بنظر میرسد که فایدهی زیادی در بحث کردن در این متورد وجود دارد به بحث دربارهی آن نمیپردازیم.
[۱۴]. در این باره نیز که ذوالحال چه چیزهایی میتواند باشد اختلاف وجود دارد انشالله در پایان این بخش به این نکته نیز میپردازیم.
[۱۵]. در اینجا شاکرا حال از ضمیر «ه» است و متأخر از عامل «هدی» میباشد نه در وقت عامل.
[۱۶]. برخی از نحاه به این اعتقاد دارند که حال همیشه در وقت وقوع فعل هیئت عامل را بیان میکند و در مثل این مثالها میگویند اگر چه حالت برای ما بعد است و مابعد اتفاق افتاده ولی از اول در نیت آنان بوده است فتأمل.
[۱۷]. در بررسی حال در آیات و قرآن به حالهایی میپردازیم که ثابت میباشند و تا زمانیکه عامل باشد حال نیز خواهد بود.
[۱۸]. نحو الوافی، ج۲، ص ۳۳۹، پاورقی ۱.
[۱۹])حنیف بمعنای کسی است که از آیین ها و روش های منحرف چشم می پوشد و به صراط مستقیم الهی روی می آورد به آیینی که هماهنگ فطرت است و به خاطر همین هماهنگی صراطمستقیم محسوب می شود.ر.ک:تفسیر نمونه جلد۱۱
[۲۰])این از امتیازات اسلام است که حتی پیروی کردن از این شخصیت بزرگ و مقبول را مشروط میداند، در اینجا تبعیت کردن از حضرت ابراهیم مشروط به حنیف بودن اوست و اگر این حنیف بودن نباشد تبعیتی هم نخواهد بود.
[۲۱]– بحارالانوار (ط-بیروت) ، علامه مجلسی ،ج۳۶ ص۲۹۶
نظرات
ارسال دیدگاه برای این نوشته بسته می باشد.