مقاله بررسی گزاره«میزان، حال فعلی اشخاص است» از جهت عقلی نقلی و عرفی

سال ورودی :
  • 1394
  • استاد راهنما :
  • استاد عباسی
  • پایه :
  • پایه 5
  • نویسنده :
  • اسماعیل مدانلو
  • 60 بازدید

    چکیده :

    امام خمینی(ره) در وصیتنامه الهی-سیاسی خود و همچنین ضمن فرمانی هشت مادّه‌ای که آذر۱۳۶۱صادر کردند، جمله‌ای ایراد نمودند که بعدها جزء پرکابربردترین تعابیر در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی شد. عبارت «میزان، حال‌فعلی اشخاص است» محتمل معنایی ظریف با شأن‌نزولی ویژه‌ای بوده و نباید به دلخواه و در هر شرایطی دست‌آویز مقاصد افراد گردد. این نوشتار می‌کوشد تا در خلال بررسی تاریخی این تعبیر و مقصود گوینده‌ی آن نمونه‌هایی قرآنی و تاریخی ذکر کند که بر محور همین گزاره قابلیّت توجیه و تفسیر پیدا می‌کنند.


    امام خمینی(ره) در وصیتنامه الهی-سیاسی خود و همچنین ضمن فرمانی هشت مادّه‌ای که آذر۱۳۶۱صادر کردند، جمله‌ای ایراد نمودند که بعدها جزء پرکابربردترین تعابیر در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی شد. عبارت «میزان، حال‌فعلی اشخاص است» محتمل معنایی ظریف با شأن‌نزولی ویژه‌ای بوده و نباید به دلخواه و در هر شرایطی دست‌آویز مقاصد افراد گردد. این نوشتار می‌کوشد تا در خلال بررسی تاریخی این تعبیر و مقصود گوینده‌ی آن نمونه‌هایی قرآنی و تاریخی ذکر کند که بر محور همین گزاره قابلیّت توجیه و تفسیر پیدا می‌کنند.

    کلید واژه:

    امام‌خمینی، کلام امام، انتخاب و انتصاب، شخصیت‌شناسی سیاسی

     

    فهرست

    چکیده: ۳

    کلید واژه: ۳

    مقدمه: ۵

    گام اول:  آیا اصلا این عبارت از امام (ره) نقل شده است؟. ۵

    فصل دوم: آیا عین این الفاظ از امام صادر شده یا ناقل نقل به معنا و مضمون کرده؟شأن صدور این جمله چیست؟. ۶

    گام سوم: شاهد مثال هایی از قرآن مجید، روایات، تاریخ: ۸

    بلعم باعورا ۸

    فریب بلعم باعورا ۸

    نقشه شوم بلعم.. ۹

    نتیجه: ۹

    حر بن یزید ریاحی.. ۱۰

    طلحه و زبیر. ۱۰

    نتیجه: ۱۱

    فصل چهارم: ۱۱

    انتصاب های دینی و حکومتی: ۱۱

    انتخاب ها: ۱۲

    اظهار نظر ها: ۱۲

    این قاعده استثنائاتی دارد که لازم به ذکر است: ۱۲

    فهرست منابع. ۱۴

     

    مقدمه

    این نوشتار درصدد بررسی جمله‌ی کلیدی «میزان، حال فعلی اشخاص است» می‌پردازد. در گام‌نخست، اصل صدور جمله مورد بررسی قرار می‌گیرد و با تکیه بر دو مصاحبه‌ی شفّاهی که برخی مرتبطان با امام ارائه داده‌اند، شأن‌نزول و مقصود ایشان از گزاره‌ی مذکور را تبیین خواهیم کرد. از سخنان و بیانات امام راحل(ره) و همچنین اظهارات برخی بزرگان انقلاب میتوان چنین ادّعا کرد که این گزاره ضمن قابلیّت تعمیم به مصادیق گوناگون دینی، اجتماعی و سیاسی نباید مورد سوء استفاده قرار گیرد. آنچه مهم است، توجّه به مورد قاعده و مصادیقی است که تحت آن واقع می‌شوند.

    گام اول:  آیا اصلا این عبارت از امام(ره) نقل شده است؟

    آذرماه سال ۱۳۶۱ آن گاه که گزارش‌هایی از برخورد‌های برخی از انقلابیون به نام اسلام و انقلاب با برخی منتصبین به حکومت طاغوت صورت می گرفت حضرت امام در فرمانی ۸ ماده ای خطاب به قوه قضائیه و ارگان های اجرایی کشور بر لزوم رعایت حقوق خصوصی و حقوق شهروندی در مقابل حکومت و قدرت تأکید کردند، به طوری که این پیام در آینده به عنوان «منشور کرامت انسانی» نام‌گذاری شد. منشوری که در تمامی موارد به محترم شمردن حقوق افراد و رعایت ضوابط قانونی در برخورد با حقوق شرعی-مدنی تأکید دارد.

    حضرت امام بارها قبل از صدور این فرمان نسبت به رعایت حقوق مردم تذکر داده بودند. ولی با صدور فرمان هشت ماده‌ای در ۲۴ آذر ۱۳۶۱ این مسائل موضوعیت خاصی پیدا کرد. حتی ایشان تا آخرین لحظات حیات به این موضوع حساسیت داشتند. نکات کلیدی این فرمان از حوزه قانونگذاری، قوانین مدنی و جزایی کشور شروع می‌شود و تا حوزه استقلال قضات، برخورد با قضات متخلف، رعایت حقوق شهروندی، رعایت حقوق زندانیان و افراد خاطی، برقراری آسایش عمومی مردم، احترام به حریم خصوصی مردم، حفظ حیثیت و آبروی مردم و کوتاهی نکردن در برخورد با مجرمین مسائل امنیتی را در بر می گیرد.

    هم در زمان حضرت امام(ره) و هم بعد از وفات ایشان کم و بیش در مورد موضوعات مخلف مطرح شده در این فرمان صحبت شده است؛ اما یکی از مواردی که در سال های اخیر استنادهای زیاد و متفاوتی از طرف گروه ها و افراد مختلف سیاسی به آن می شود و محل مناقشات زیادی شده است، جمله« میزان حال فعلی اشخاص است» در بند ۲ این فرمان است، که باید دید شأن صدور این جمله از طرف امام چگونه بوده است. در این بند حضرت امام(ره) می فرمایند:

    «رسیدگی به صلاحیت قضات و دادستان‌ها و دادگاه‌ها با سرعت و دقت عمل شود تا جریان امور، شرعی و الهی شده و حقوق مردم ضایع نگردد. و به همین نحو رسیدگی به صلاحیت سایر کارمندان و متصدیان امور، با بیطرفی کامل بدون مسامحه و بدون اشکال‌تراشی‌های جاهلانه که گاهی از تندروها نقل می‌شود، صورت گیرد تا در حالی که اشخاص فاسد و مفسد تصفیه می‌شوند اشخاص مفید و مؤثر با اشکالات واهی کنار گذاشته نشوند. و میزان، حال فعلی اشخاص است با غمض عین از بعض لغزشهایی که در رژیم سابق داشته‌اند، مگر آنکه با قرائن صحیح معلوم شود که فعلاً نیز کارشکن و مفسدند»

    این عبارت در جای دیگر هم ازامام راحل صادر شده است، خوب است که به آن اشاره کنیم:

    «من در طول مدت نهضت و انقلاب به واسطه‌ی سالوسی و اسلام‌نمایی بعضی افراد، ذکری از آنان کرده و تمجیدی نموده‌ام که بعد فهمیدم از دغلبازی آنان اغفال شده‌ام. آن تمجیدها در حالی بود که خود را به جمهوری اسلامی متعهد و وفادار می‌نمایاندند و نباید از آن مسائل سوء‌ استفاده شود؛ و میزان در هر کس حال فعلی او است»( وصیت نامه امام خمینی رحمه الله ، پیوست وصیت نامه ، مورد چهارم)[۱]

    گام دوم: صحّت‌سنجی نقل جمله و ارزیابی شأن صدور آن

    اسناد و مدارک گویای آن است که عین این تعبیر توسّط امام ایراد شده است؛ امّا شأن‌صدور آن نیازمند دقّتی فراخور بوده و بخشی از مباحث مطروحه ناظر به این بُعد از مسأله پدید آمده است. آیت الله سیدحسین موسوی تبریزی در مصاحبه ای در تاریخ ۲۰آذر ۹۲ با پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران در خصوص شرایط صدور این فرمان از سوی حضرت امام می گوید: «…وقتی دولت مستقر آقای میرحسین تشکیل شد یکی از مسائل مهم کشور مسئله گزینش، جذب و دفع [به قول آن ها اصلاح] نیروهای ادارات بود. گروه‌های گزینشی ایجاد شدند تا گذشته افراد را بررسی کنند. آن وقت جوان‌ها هم بودند. نمی‌شود گفت مغرض بودند. افرادی از جوانان انقلابی را انتخاب کرده و از بالا تا پایین در ادارات گذاشته بودند. این افراد خوب آموزش و تعلیم ندیده بودند که چگونه با مردم برخورد کنند، آداب را رعایت کنند، به اسرار مردم و خصوصیات زندگی‌شان کار نداشته باشند و نسبت به گذشته شان، آن مقدار که مربوط به نظام فعلی و انقلاب نیست، دخالت نکنند. گزارش های تندی می‌رسید. خبر می‌آوردند که مثلاً یکی از مسائل فقهی و فرعی اسلام را از افراد می‌پرسند که «تو این مسئله را می‌دانی یا نه» و طرف اگر نمی‌دانست رد می‌کردند و یا تصفیه می‌شد. یا مثلاً می‌پرسیدند در زمان کودکی کارهای بد و خلاف شرع با دوستت انجام داده‌ای؟ از زندگی خصوصی مردم و گذشته ده ـ بیست سال پیش آنان سؤال می‌شد. گاهی آلبوم عکس مجالس و عروسی های‌شان را بررسی می‌کردند. این مسائلِ خیلی سریع شیوع پیدا کرد. به گوش حضرت امام رسید. خیلی برای امام سنگین بود. این یک مسئله مهم بود. مسئله دیگر کمیته ها بود که از روز اول تشکیل شده بودند. چون کمیته ها متمرکز نبودند. اهالی هر محله کمیته‌ای تشکیل داده بودند. گاهی افرادی ناجور و بدون گزینش در کمیته‌ها جمع شده بودند. اغراض شخصی هم گاهی در کار این‌ها دخالت داشت. گزارش‌هایی نه تنها از علمای هر شهر که از هر منطقه شهرهای مختلف مثل تهران می آوردند که کمیته‌ها چنین و چنان می‌کنند. البته بعضی کمیته‌ها زیر نظر بعضی روحانیون بود. حتی گاهی از آن‌ها نیز گزارش‌های تندی می‌امد. امام خیلی ناراحت بود و همیشه به آیت‌الله مهدوی کنی سفارش می‌کرد. در عین حال خود آقای مهدوی کنی به این مسئله حساس بود و انصافاً خیلی هم خوب برخورد می‌کرد و گذشت نمی‌کرد.

    علمای بزرگی در مناطق مختلف تهران مثل بازار، امیریه و منیریه بودند، بعضی برای رسیدگی به صلاحیت کارمندان و متصدیان امور؛ از اشکال تراشی های جاهلانه تندروها گله و تاکید کده اند که افراد مفید و موثر با بهانه های واهی کنار گذاشته نشوند. فکر می کنم «غمض عین از بعضی از لغزش های زمان رژیم پهلوی» را آوردند و گفتند:«میزان حال فعلی اشخاص است.» از سپر این‌ها گاهی استفاده می‌کردند. حتی بعضاً قاچاق موادمخدر و این‌ها انجام می‌دادند. این مسئله هم گزارش شده بود. مسئله منافقین تقریباً تمام شده و مسئله جنگ روی روال افتاده بود. پیروزی و سرعت حرکت عراق را کلاً متوقف کرده و مشغول باز پس‌گیری شده بودیم. اما این مسائل داخلی پیش آمده بود. خب وزارت اطلاعات نداشتیم؛ سپاه معاونت مخصوص اطلاعات داشت و کار اطلاعاتی انجام می‌داد. این‌ها هم یک کارهای اشتباهی انجام می‌دادند. مثلاً یک شخص مغرضی تماس می‌گرفت که مجاهدین در فلان جا مخفی شده‌اند. بعد این‌ها گاهی برخوردهای نامناسبی انجام می‌دادند. مثلاً آلبوم‌های دیگران را می‌دیدند، چند تا عکس به دست می‌آوردند یا مثلاً مشروبی می‌دیدند. در حالی که رفته بودند تروریست یا سلاح منافقین را بگیرند. بعد همان عکس و مشروب را بهانه می‌کردند و آنها می‌بردند. این‌ها هم یک مسئله خلاف بود که کم کم داشت در میان مسئولین فرهنگ می‌شد و حتی به مسئولین بالا هم رسید. هر کسی به خودش اجازه می‌داد کارهایی خلاف شرع انجام دهد. به رده‌های بالای مسئولین هم رسید که دستور بدهند در مورد افراد شنود بگذارند و تلفن و روابط دیگران را زیر نظر بگیرند. این مسائل در رده بالای قوه قضائیه هم پیش آمد. دیگر امام خیلی ناراحت شدند. یعنی با توجه به این که از اول آن سال امام دنبال قانون‌گرایی در جامعه بودند، مجلسمان تصویب و رئیس جمهور قانونیمان مشخص شده و مشکلات درونی و جنگ هم مقدار معتنابهی سروسامان داده شده بود انتظار می‌رفت مسئله قانونگرایی جدی گرفته شود. امام دنبال این بودند که حقوق بشر و حقوق انسان ‌ها باید خیلی جدی مراعات و به آن توجه شود. یعنی امام در گزارش‌های زیاد دیدند بعضی‌ها به عنوان انقلابی به خودشان اجازه می‌دهند هر کاری بکنند و نه تنها احتیاطات را کنار بگذارند بلکه به حقوق مردم بی‌توجهی و آن را ضایع کنند. امام به این نتیجه رسیدند و فرمان هشت ماده‌ای را در ۲۴ آذر ۶۱ صادر کردند.»

    مرحوم هاشمی‌رفسنجانی در گفت‌وگو با پایگاه خبری انتخاب در اوایل بهمن سال ۹۲ پیرامون جمله‌مذکور و برخی سوءاستفاده ها از آن گفته بود: «این سال ها همواره بحثی در فضای سیاسی کشور، در مورد این سخن حضرت امام(ره) وجود دارد که «ملاک حال فعلی افراد است». از این سخن حضرت امام در سال های اخیر از ناحیه چهره هایی که نه تنها سابقه ای در انقلاب نداشتند بلکه با اندیشه ها و سخنان حضرت امام(ره) مخالفت می کردند؛ بارها و بارها برای مقابله و هتک شخصیت های اصیل و برجسته انقلاب استفاده شده است. آنطور که از سابقون انقلاب شنیده‌ام، شأن نزول این فرمایش حضرت امام چنین بود که برخی از انقلابیون در استفاده از پاره ای افراد که سابقه ای در انقلاب نداشتند مخالفت می ورزدیدند. حضرت امام از باب رأفت اسلامی و ضرورت استفاده از همه کسانی که توانایی ارائه خدماتی به کشور داشتند؛ چنین فرمودند.»

    او در ادامه به استفاده‌های نابجایی که صورت گرفته اشاره می‌کند: « بله، سوء‌استفاده که می‌شود. هم این طرف و هم آن طرف؛ همه کلمات امام(ره) را به میل خودشان تفسیر می‌کنند. سخنان امام(ره) موقعی بود که یک دفعه‌ این نگاه اوج گرفته بود که همه نیروهایی را که در زمان شاه ‌کار می‌کردند یا با انقلاب همراهی نمی کردند، از کار برکنار کنند و خیلی کارهای تند دیگر. ایشان آن تذکر را در آنجا دادند و گفتند: اگر اینها آدم‌های قابل استفاده و مفیدی هستند و الان دیگر آن حالت را ندارند؛ از آنها استفاده شود. البته گناهانی هست که بخشیده نمی‌شود مثلاً دین که به عهده‌شان هست و باید این را بپردازند، مال مردم یا دولت را که خوردند باید بپردازند. کارهایی هم هست که مجازات‌هایی دارد. آنها بحث دینی است و اصول زیادی هم دارند.»

    آیت‌الله هاشمی در خصوص شأن نزول جمله امام نیز می‌گوید: «شأن نزول آن جمله این بود که در حذف نیروهای کاردان سابق افراط نکنند که این یک مسأله بود. الان که بحث می‌کنند؛ هر کسی به میل خودش استفاده می‌کند. مثلاً به سلیقه فلان جریان فلان کس الان مسیر خوبی ندارد و در گذشته هم افتخاراتی داشت. می‌گویند افتخارات گذشته جدا، ولی الان خوب نیست. این می‌تواند در جایی درست باشد ؛یعنی کسی قبلاً خیلی خدمات داشته و خوب بوده و خدوم بوده و الان نیست، بله این می‌تواند درست باشد. ولی با تحلیل آنها؛ برای خودشان و با سلیقه آنهاست و می‌گویند هرکس با ما نیست، الان حالش خوب نیست که اگر این باشد؛ حرف بی‌ربطی است. هر کسی با سلیقه خودش و با تفکّر خودش و با قانون و ملاک‌های عمومی موجود؛ فکر و عمل می کند. لذا نباید این گونه بحث کرد. البته کل مسأله درست است. یعنی اگر بخواهیم در موردکسی قضاوت کنیم ؛ باید وضع فعلی‌اش را در نظر بگیریم افتخارات گذشته به جای خود است و نمی‌خواهیم آنها را فراموش کنیم. به نظرم امام(ره) اولین بار در فرمان هشت ماده ای خود و برای رسیدگی به صلاحیت کارمندان و متصدیان امور، از اشکال تراشی های جاهلانه تندروها گله و تاکید کرده‌اند که افراد مفید و موثر با بهانه‌های واهی کنار گذاشته نشوند. فکر می کنم «غمض عین از بعضی از لغزش های زمان رژیم پهلوی» را آوردند و گفتند:«میزان حال فعلی اشخاص است.»

    گام سوم: نمونه‌های قرآنی، روائی و تاریخی

    بلعم باعورا

    روایت شده: موسی (علی نبیّنا و آله و علیه‌السلام) با جمعیتی از بنی‌اسرائیل به فرماندهی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا از بیابان تیه بیرون آمده و به سوی شهر (بیت المقدس و شام) حرکت کردند تا آن را فتح کرده و از زیر یوغ حاکمان ستمگرعمالقه خارج سازند. وقتی که به نزدیک شهر رسیدند، حاکمان ظالم نزد بلعم باعورا ( عالم معروف بنی‌اسرائیل) رفته و گفتند از موقعیت خود استفاده کن و چون اسم اعظم‌الهی را می‌دانی، در مورد موسی و بنی‌اسرائیل نفرین کن. بلعم باعورا گفت: «من چگونه در مورد مؤمنانی که پیامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرین کنم؟ چنین کاری نخواهم کرد.»

    فریب بلعم باعورا

    آنها بار دیگر نزد بلعم باعورا آمدند و تقاضا کردند نفرین کند. او نپذیرفت. سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نیرنگ و ترفند آنقدر شوهرش را وسوسهکرد، که سرانجام بلعم حاضر شد بالای کوهی که مشرف بر بنی‌اسرائیل است برود و آنها را نفرین کند.

    بلعم سوار بر الاغ خود شد تا بالای کوه رود، الاغ پس از اندکی حرکت سینه‌اش را بر زمین می‌نهاد و برنمی‌خاست وحرکت نمی‌کرد، بلعم پیاده می‌شد و آنقدر به الاغ می‌زد تا اندکی حرکت می‌نمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهی به سخن آمد و به بلعم گفت: «وای بر تو‌ ای بلعم کجا می‌روی؟ آیا نمی‌دانی فرشتگان از حرکت من جلوگیری می‌کنند.» بلعم در عین حال از تصمیم خود منصرف نشد، الاغ را رها کرد و پیاده به بالای کوه رفت، و در آنجا همین که خواست اسم اعظم را به زبان بیاورد و بنی‌اسرائیل را نفرین کند اسم اعظم را فراموش کرد و زبانش وارونه می‌شد به طوری که قوم خود را نفرین می‌کرد و برای بنی‌اسرائیل دعا می‌نمود. به او گفتند: چرا چنین می‌کنی؟ گفت: «خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زیر و رو می‌کند.»

    نقشه شوم بلعم

    در این هنگام بلعم باعورا به حاکمان ظالم گفت: اکنون دنیا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حیله و نیرنگ باقی نمانده است. آنگاه چنین دستور داد: «زنان را آراسته و آرایش کنید و کالاهای مختلف به دست آنها بدهید تا به میان بنی‌اسرائیل برای خرید و فروش ببرند، و به زنان سفارش کنید که اگر افراد لشکر موسی خواستند از آنها کامجویی کنند و عمل منافی عفت انجام دهند، خود را در اختیار آنها بگذارند. اگر یک نفر از لشکر موسی زنا کند، ما بر آنها پیروز خواهیم شد.»

    آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرایش کرده به عنوان خرید و فروش وارد لشکر بنی‌اسرائیل شدند، کار به جایی رسید که «زمری بن شلوم» رئیس قبیله شمعوندست یکی از آن زنان را گرفت و نزد موسی آورد و گفت: «گمان می‌کنم که می‌گویی این زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستور تو اطاعت نمی‌کنم».

    آنگاه آن زن را به خیمه خود برد و با او زنا کرد، و این چنین بود که بیماری واگیر طاعون به سراغ بنی‌اسرائیل آمد و همه آنها در خطر مرگ قرار گرفتند.

    در این هنگام «فنحاص بن عیزار» نوه برادر موسی که رادمردی قوی پنجه از امرای لشکر او بود، از سفر سر رسید. به میان قوم آمد و از ماجرای طاعون و علت آن باخبر شد. به سراغ زمری بن شلوم رفت. هنگامی که او را با زن ناپاک دید، به آنها حمله نموده هر دو را کشت. در این هنگام بیماری طاعون برطرف گردید.

    در عین حال همین بیماری طاعون بیست هزار نفر از لشکر موسی را کشت. موسی(ع) بقیه لشکر را به فرماندهی یوشع بازسازی کرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را یکی پس از دیگری فتح کردند.

    خداوند ماجرای انحراف بلعم باعورا را به طور اشاره و سربسته در آیه ۱۷۵ و ۱۷۶ سوره اعراف ذکر کرده، در آیه ۱۷۶ می‌فرماید:

    «و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الی الارض و اتبع هواه فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث ذلک مثل القوم الذین کذبوا بآیاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفکرون؛ و اگر می‌خواستیم مقام او (بلعم باعورا) را با این آیات و علوم و دانش‌ها بالا می‌بردیم، اما اجبار بر خلاف سنت ما است. او را به حال خود رها کردیم، و او به پستی گرایید و از هوای نفس پیروی کرد، مثل او همچون سگ(هار) است، اگر به او حمله کنی دهانش را باز و زبانش را بیرون می‌آورد، و اگر او را به حال خود واگذاری باز همین کار را می‌کند (گویی چنان تشنه دنیاپرستی است که هرگز سیراب نمی‌شود) این مثل گروهی است که آیات ما راتکذیب کردند، این داستان‌ها را (برای آنها) بازگو کن شاید بیندیشند و بیدار شوند.»[۲]و[۳]و [۴]

    نتیجه:

    آن‌چه در این واقعه‌ی تاریخی نمود بارز دارد، تمرکز خدای‌متعال بر حالِ کنونی شخص و بی‌فایدگی اعمال پسندیده‌ای است که انسان در گذشته بدان ملزم بوده و اکنون راه به مسیری مخالف در پیش گرفته است. آن گذشته‌ی روشن و اعمال‌نیکو نمی‌توانند عذاب‌الهی را دفع و انسان را دل‌خوش به سعادت نهایی –حتّی در صورت انحراف- نمایند. چه این که ملاک عقاب و ثواب حال فعلی افراد است و چه بسا گناهی از انسان سر زند که تمام گذشته‌ی خوبش را حبط نماید. همچنان که عکس قضیه نیز صادق بوده و بر پایه‌ی روایات حبط و تکفیر از اصول مسلّم در حساب‌رسی انسان به شمار می‌رود. بلعم‌باعورا از عالمان و فرزانگان سرآمد در عصر موسی(ع) بود. امّا به واسطه‌ی غفلت و دنیاپرستی راه کفر در پیش گرفت و همین انحراف برای استحقاق عذاب الهی کفایت می‌کرد.

    ابلیس:

    قصّه‌ی ابلیس و اغوای او در حقّ آدم(ع) و حوّا در چند جای قرآن‌کریم ذکر شده است. او مقام بالائی در میان فرشتگان داشت و بر پایه‌ی برخی روایات، شش هزارسال خدای متعال را عبادت نمود. امّا پس از آن که خدای‌متعال آدم(ع) را آفرید و همه‌ی فرشتگان را امر کرد تا به ساحت او سجده نمایند، ابلیس راه مخالفت در پیش گرفت و عصیان کرد.

    «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ»[۵]

    ﻭ [ ﻳﺎﺩ ﻛﻦ ] ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﮔﻔﺘﻴﻢ : ﺑﻪ ﺁﺩم ﺳﺠﺪﻩ ﻛﻨﻴﺪ ، [ ﭘﺲ ] ﺳﺠﺪﻩ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻣﮕﺮ ﺍﺑﻠﻴﺲ ﻛﻪ ﺳﺮ ﭘﻴﭽﻴﺪ ﻭ ﺗﻜﺒّﺮ ﻭﺭﺯﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﺷﺪ.

    پس از عصیان و کفر او، خداوند بدون ملاحظه‌ی گذشته‌ی پرافتخارش او را مجازات و از سلک بهشتیان و فرشتگان اخراج کرد.

    حر بن یزید ریاحی

    از فرماندهان نظامی کوفه که پیش از واقعه عاشورا مأموریت یافت با سپاه هزار نفری، مانع حرکت امام حسین(ع) به سوی کوفه و نیز بازگشت او شود. حر در روز عاشورا، به سپاه امام حسین(ع) پیوست و در دفاع از او جنگید و به شهادت رسید. حر به سبب توبه و پیوستنش به امام ، نزد شیعیان احترام خاص دارد. شیعیان حر را نماد امید به قبولی توبه و رستگاری بعد از آن می‌دانند.

    امام حسین (علیه السلام) نیز با چشم‌پوشی از گذشته‌ی ناپسندش، به حال کنونی او نگریستند و توبه‌اش را پذیرفتند.

    طلحه و زبیر

    طلحه ابن عبیدالله از بستگان و یاران نزدیک پیامبراکرم(ص) بود. پیش از بعثت، از معدود کسانی بود که توانایی خواندن و نوشتن داشت و از اولین کسانی بود که به پیامبر ایمان آورد. در بسیاری از غزوات شرکت کرد. در جنگ احد نیز هنگامی که صحنه‌ی کارزار به ضرر مسلمانان تغییر کرد و کفار حمله کردند، طلحه فداکاری و شجاعت بسیاری به خرج داد و از جمله ی کسانی بود که فرار نکرد و به دفاع از پیامبر پرداخت. در غزوه تبوک و حجه الوداع نیز همراه پیامبراکرم(ص) بود. او عضو شورای شش نفره‌ای بود که عمربن‌خطاب برای تعیین خلیفه پس از خود ترتیب داده بود. در این شورا به همراه زبیر به امیرالمومنین علی(ع) رأی داد؛ ولی سرانجام عثمان به خلافت برگزیده شد.

    در اواخر خلافت عثمان بسیاری از صحابه پیامبر و عوام نارضایتی خود را  از عثمان و رفتارهای سلطنتی او ابراز داشتند. طلحه نیز به همراه عایشه جزو این دسته بود و دشمنی سرسختانه ای با او پیدا کرد. پس از قتل عثمان، طلحه و زبیر از اولین کسانی بودند که با امیرمؤمنان(ع) بیعت کردند؛ ولی پس از مدتی از امام خواستند حکومت قسمتی از سرزمین‌های اسلامی را به آنها بسپارد؛ اما چون امام درخواست آنها را رد کرد، به عایشه و بنی‌امیه و دیگر مخالفان حضرت(ع) در مکّه پیوستند؛ مقدمات جنگ جمل را فراهم نمودند و به سوی بصره رهسپار شدند.

    طلحه در جنگ جمل کشته شد. قاتل او مروان بن حکم، داماد عثمان بود. مروان با وجود این که خودش جزو سپاه طلحه بود، به انتقام خون عثمان به طور ناشناس طلحه را هدف تیر قرار داد و او را به قتل رساند.

    ناکثین که آنها را «اصحاب جمل» نیز می نامند، افرادی بودند نظیر طلحه و زبیر که از اصحاب خاص پیامبر به شمار می رفتند و خدمات بسیار ارزنده ای برای اسلام و پیامبر(ص) انجام داده بودند، به‌طوری‌که رسول‌اعظم(ص) در فضیلت آنان جملات متعددی به زبان آورده بودند.

    زبیر به هنگام اسلام آوردن، سنش از دوازده یا پانزده‌سال تجاوز نمی‌کرد. پس از وفات پیامبراکرم(ص)، زبیر از جمله افرادی بود که به علی(ع) وفادار ماند به‌طوری‌که در دفاع از ایشان مورد ضرب و شتم شدید طرفداران ابوبکر قرار گرفت.

    پس از قتل عثمان، طلحه اولین کسی بود که با حضرت علی(ع) بیعت کرد و زبیر دومین نفر بود. واقدی، تاریخ نگار بزرگ اسلام می نویسد: روز جنگ احد تنها ۳ تن از مهاجرین یعنی علی(ع)، طلحه و زبیر و ۸ تن از انصار تا سر حد جان در رکاب پیامبر جنگیدند و بقیه بی استثنا پا به فرار گذاشتند.

    بعد از کشته شدن زبیر وقتی چشمان امام علی(ع) به شمشیر زبیر افتاد فرمود: «این شمشیر، کرارا غبار غم از چهره پیامبر خدا زدوده است. امیرالمومنین(ع) بر سر جنازه ی طلحه نیز فرمود: ای ابومحمد! بر من سخت گران است که تو را در زیرستارگان آسمان کشته ببینم ، و ای کاش خداوند بیست سال قبل از این روز، جان مرا گرفته بود!» [۶]

    نتیجه:

    امیرمؤمنان(ع)  به مصاف طلحه و زبیری رفت که از چنان گذشته‌ی درخشانی برخوردار بودند. اما غفلت و حرص دنیا و بی‌توجّهی به ندای‌حقّ باعث شد که تمام سابقه‌ی آن دو نادیده گرفته شود و شقی از دنیا بروند. چه این که ملاک، حال فعلی افراد است.

    گام چهارم: کارکرد این گزاره در جامعه ی امروزی:

    در ادامه، به ذکر چند نمونه از کاربردهای این قاعده‌ی کلّی در عرصه‌های سیاسی-اجتماعی می‌پردازیم.

    انتصاب های دینی و حکومتی:

    شیوه‌ی حکمرانی امیرمؤمنان(ع) به گونه‌ای بود که برای انتصاب حاکمان خود در بلاد اسلامی حال فعلی صحابه را ملاک قرار دادند. ایشان، اشخاص بزرگی چنان طلحه و زبیر را از حکومت محروم ساختند. در حالی که هر کدامشان القاب و اوصاف پرافتخاری از رسول‌خدا(ص) اخذ کرده بودند. چرا که برای امیرمؤمنان(ع) گذشته‌ی افراد ملاک نبود؛ بلکه حال فعلی در کانون توجّه قرار داشت.

    انتخاب ها:

    در سیر تاریخی انقلاب‌اسلامی تغییر و تحوّلاتی گسترده در مواضع و افکار برخی خواصّ و بزرگان مشاهده می‌گردد. افرادی در صدر انقلاب و کوران حوادث ابتدایی آن، خالصانه و دوشادوش امام‌راحل(ره) در تشکیل نظام اسلامی و حرکت به‌سوی اهداف عالی آن از هیچ کوششی دریغ نکردند؛ برخی حتّی در این مسیر مورد آزار و اذیت دشمنان انقلاب نیز واقع شدند. امّا با گذشت‌زمان و در نیمه‌ی راه انحرافات محسوسی در مواضع پیشین و مبانی فکریشان پدید آمد. علّت بروز چنین تحوّلاتی در این مقال نمی‌گنجد و نیاز به بررسی جداگانه دارد؛ امّا نباید از خواسته‌های نفسانی و حرص و طمع‌های دنیایی چشم پوشید. چنین افرادی هرگز صلاحیّت وکالت‌مردم و ولایت بر ایشان را نداشته و انقلاب را از مسیر اصلی خویش منحرف می‎سازند. لذا مردم باید در انتخابات گوناگونی که در کشور برگزار می‌گردد، همه‌ی جوانب شخصیتی و تاریخی افراد را لحاظ کرده و به حال فعلی افراد و صلاحیّت کنونی ایشان برای تصدّی مسئولیت‌های خطیر کشور نظر داشته باشند.

    اظهار نظرها:

    بر پایه‌ی آیات و روایات متعدّد، حسن‌ظن نسبت به دیگران و توجّه به حال‌ظاهری آن‌ها اصلی مهم در سبک‌زندگی اسلامی محسوب می‌شود. در مقام مشاوره و اظهارنظر درباره‌ی اشخاص نباید بر اساس حدسیّات و قرائن غیرمعتبر ایشان را قضاوت کرد. کسی که گذشته‌ی نامناسبی داشته و اکنون در مسیر صحیح زندگی قرار دارد نباید مورد قضاوت ظالمانه قرار گیرد. لذا هیچ کس نمی‌تواند او را صرفاً به خاطر گذشته‌ی ناپسندی که اکنون از بین رفته و واجد صلاحیّت‌های ظاهر شده مورد تخطئه قرار دهد. این مهم، در مقام مشاوره و مصاحبه و تحقیق پیرامون اشخاص اصلی مهم و حیاتی به شمار می‌رود.

    استثنائات قاعده:

    در انتخاب برخی مناصب مهم و حیاتی مانند رهبری جامعه اسلامی باید دقّت کافی و وافی در همه‌ی شؤون زندگی فرد صورت گیرد. این مهم، با خوانش گذشته‌ و سیر زندگی او تا حال‌حاضر امکان‌پذیر است. علاوه بر آن، داشتن ضعف و عملکردمنفی در گذشته‌ی چنین شخصی موجب سوءاستفاده بدخواهان و تضعیف کلّ نظام خواهد شد.

     

    نتیجه:

    حرکت و تحوّل ویژگی مشترک در زندگی آحاد بشریت است. عوامل گوناگون و متعدّدی در جهت‌گیری تحوّل انسان دخالت داشته و زمینه‌ی حرکت‌های مثبت و منفی انسان را بسترسازی می‌کنند. در این میان، تفاوت حال و گذشته‌ی اشخاص مؤلّفه‌ای اساسی در شیوه‌ی برخورد با ایشان، اظهارنظر و قضاوت، انتخابات و انتصابات و… به شمار می‌رود. گذشته‌ی درخشانی که از بین رفته نباید ملاک برخورد با افراد قرار گیرد. همچنان که به صرف عملکرد سوء افراد در گذشته، نمی‌توان ایشان را به بدکاری و بی‌لیاقتی در زمان‌حاضر متّهم نمود.

    نباید از نظر دور داشت که استثنائات قاعده از مصادیق و موارد خودِ  قاعده بسی پراهمّیّت‌تر و حسّاس‌تر خواهد بود. شناخت این موارد در عرصه‌ی ملّی و بین‌المللی منوط به پیروی مطلق از ولی‌فقیه جامعه بوده و جز با تمسّک به منویات حکیمانه‌ی ایشان نباید عمل کرد. برای مثال می‌توان به مذاکرات دولت فعلی جمهوری‌اسلامی‌ایران با ایالات‌متّحده‌آمریکا اشاره داشت. رهبر معظّم انقلاب با اصرار بر بازخوانی گذشته‌ی دولت‌مردان آمریکایی مسئولان را از مذاکره با آن‌ها بر حذر می‌داشت. در این‌جا نمی‌توان با اعتماد به مواضع فعلی دولت وقت آمریکا و تمایل آن‌ها به مذاکره و گفتگو چنین برداشت کرد که حال‌فعلی آن‌ها موردتأیید است. چرا که گذشته‌ی پرتکرار آن‌ها به خوبی گواه بر سوءنیّتشان بود و در پایان برجام همگان فهمیدند که نمی‌توان به او اعتماد کرد.

     

     فهرست منابع

    • بحارالانوار /علامه مجلسی.بیروت.چاپ سوم .۱۴۰۳ قمری
    • سایت اندیشه قم.http://www.andisheqom.com/fa/Default
    • سایت جماران.https://www.jamaran.news/
    • سایت غدیر.http://imamali.wiki/ghadir
    • سایت فارسی خمینی.https://farsi.khamenei.ir/imam-content?id=9447
    • فروغ ولایت.جعفر سبحانی.موسسه تعلیماتی و تحقیقاتی امام صادق (ع).چاپ اول.۱۳۹۴شمسی.
    • قرآن مجید

    [۱] https://farsi.khamenei.ir/imam-content?id=9447

    [2] بحارالانوار، ج ۱۳، ص ۳۷۳ و ۳۷۴

    [۳] اعراف، ۱۷۵

    [۴] https://www.andisheqom.com/fa/Default

    [5] بقره، ۳۴

    [۶] جعفر سبحانی، فروغ ولایت، ص ۴۱۷