فصل اول:
بررسی واژه وحی در لغت
بخش اول:
بررسی استعمالات واژه وحی
افعال
۱.ثلاثی مجرد:
[وحی]الیه و له [یحی”به کسر حاء”] وحیا
اشار[۱] و اوما: اشاره کردن
ثلاثی مزید
{باب افعال}
– [اوحی[۲]]الیه و له
(واژه وحی با رفتن به این باب معنای تعدیه پیدا کرده است)
اشار و اوما
{قال الله تعالی:”فاوحی الیهم ان سبحوا بکره و عشیّا”}
پس اشاره کرد به آنان که تسبیح گویند بامدادان وشامگاهان.
۲.ثلاثی مجرد
[وحی]الیه و له [یحی”به کسر حاء”] وحیا
کتب الیه[۳]:نامه نوشتن,کتاب نوشتن
وحی الکتاب:کتبه
ثلاثی مزید
{باب افعال}
[اوحی]الیه و له
(واژه وحی با رفتن به این باب معنای تعدیه پیدا کرده است)
کتب الیه: نامه نوشتن
۳.ثلاثی مجرد
[وحی]الیه و له [یحی”به کسر حاء”] وحیا
کلّمه بکلام یخفی علی غیره: خصوصی سخن گفتن
ثلاثی مزید
{باب افعال}
[اوحی]الیه و له
(واژه وحی با رفتن به این باب معنای تاکید و مبالغه پیدا کرده است)
کلّمه بکلام یخفی علی غیره: به طور خصوصی و به دور از دیگران سخن گفتن
۴.ثلاثی مجرد
[وحی]الیه و له [یحی”به کسر حاء”] وحیا
امره: دستور دادن
ثلاثی مزید
{باب افعال}
[اوحی]الیه و له
(واژه وحی با رفتن به این باب معنای تاکید و مبالغه پیدا کرده است)
امره: دستور دادن
۵.ثلاثی مجرد
[وحی]الیه و له [یحی”به کسر حاء”] وحیا
وحی القوم:صاحوا:
سر و صدا کردن – فریاد زدن – داد زدن
ثلاثی مزید
{باب افعال}
[اوحی]الیه و له
(واژه وحی با رفتن به این باب معنای تاکید و مبالغه پیدا کرده است)
اوحی القوم:صاحوا
آن قوم فریاد زدند
اوحی المیّت:
بر مرده گریست
بکاه و ناح علیه[۴]:
بر مرده گریست.بر مرده نوحه سرایی کرد
یقال:اوحت الناحه المیّت
۶.ثلاثی مجرد
[وحی]الیه و له [یحی”به کسر حاء”] وحیا
وحی الذبیحه[۵]:ذبحها وحیّا:سریعا:
کاری را با سرعت انجام دادن.عجله کردن. سر حیوان را به سرعت برید
ثلاثی مزید
{باب افعال}
[اوحی]الیه و له
(واژه وحی با رفتن به این باب معنای تاکید و مبالغه پیدا کرده است)
اوحی بالشئ:اسرع: به آن چیز شتاب کرد
اوحی العمل:اسرع فیه:
باشتاب انجام داد.در آن کار شتاب کرد
{باب استفعال}
استوحی:استعجله
(واژه وحی با رفتن به این باب معنای طلب پیدا کرده است)
{باب تفعیل}
وحّی العمل:عجلّه
کار را با عجله انجام داد
(واژه وحی با رفتن به این باب معنای تعدیه-معانی ثلاثی مجرد پیدا کرده است)
{باب تفعل}
توحّی:اسرع
سرعت گرفتن.شتاب کردن
(واژه وحی با رفتن به این باب معنای تعدیه-معانی ثلاثی مجرد همراه با تاکید و مبالغه پیدا کرده است)
{اذا اردت امرا فتدبر عاقبته فان کانت شرّا فانته و ان کانت خیرا فتوحّه}
زمانی که خواستی کاری را انجام دهی پس به پایان آن بنگر؛پس اگر بد بود دست باز دار و اگر خیر بود پس شتاب کن.
۷.ثلاثی مجرد
[وحی]الیه و له [یحی”به کسر حاء”] وحیا
وحی الله الیه:ارسل: فرستاده فرستادن
خدا فرستاده ای به سوی او فرستاد
ثلاثی مزید
{باب افعال}
[اوحی]الیه و له:بعثه
او را مبعوث کرد
(واژه وحی با رفتن به این باب معنای تعدیه پیدا کرده است)
اوحی الله الیه:ارسل: فرستادن
خدا فرستاده ای را فرستاد
{باب استفعال}
استوحی الانسان و الحیوان:دعاه لیرسله:
انسان یا حیوان را صدا کرد که وی را بفرستد
(واژه وحی با رفتن به این باب معنای طلب پیدا کرده است)
۸.ثلاثی مجرد
[وحی]الیه و له [یحی”به کسر حاء”] وحیا:
وحی کردن
الهمه: الهام کردن
ثلاثی مزید
{باب افعال}
[اوحی]الیه و له:الهمه:الهام کرد
(واژه وحی با رفتن به این باب معنای تاکید و مبالغه پیدا کرده است)
قال الله تعالی:”و اوحی ربّک الی النحل ان اتّخذی من الجبال بیوتا”
الهام کرد پروردگارت به زنبور عسل که بگیر یا بساز از کوه ها خانه هایی.
۹.ثلاثی مجرد
[وحی]الیه و له [یحی”به کسر حاء”] وحیا
سخره: مسخر و مطیع کامل کردن
ثلاثی مزید
{باب افعال}
[اوحی]الیه و له:سخّره: مطیع و فرمن بردار کردن
(واژه وحی با رفتن به این باب معنای مفعول را دارای صفتی یافتن پیدا کرده است)
۱۰.ثلاثی مجرد
[وحی]الیه و له [یحی”به کسر حاء”] وحیا
فلان الکلام الی فلان وحیّا:القاه[۶]:
فلانی آن کلم را به زید القا کرد
ثلاثی مزید
{باب افعال}
[اوحی]الیه و له
(واژه وحی با رفتن به این باب معنای تعدیه پیدا کرده است)
اوحی فلان الکلام الی فلان:القاه الیه:
فلانی سخن را به زید القا کرد
ثلاثی مزیدهایی که در ثلاثی مجرد منسوخ شده
{باب افعال}
[اوحی]الیه – نفسه:وقع فیه خوف:
{باب استفعال}
استوحی الشئ:حرّکه: آن چیز را تکان داد
استفهمه:فهماند
استصرخه[۷]: فلانی را به یاری طلبید
اسماء
۱.اسم جامد
الوحی
کل ما القیته الی غیرک لیعلمه: {مصدر}
آن چه به دیگری القا کنی تا آن را بداند و یاد بگیرد
ما یوحیه الله الی انبیائه: {مصدر}
۲.اسم جامد
الوحی
الصوت یکون فی الناس و غیرهم: {اسم مصدر}
صدا – آوا – بانگ [چه از انسان چه از حیوان]
الوحی”به فتح حاء”
الصوت یکون فی الناس و غیرهم: {اسم مصدر}
صدا – آوا – بانگ [چه از انسان چه از حیوان]
الوحاه
الصوت یکون فی الناس و غیرهم: {اسم مصدر}
صدا[چه از انسان چه از حیوان] {
۳.اسم جامد
الوحی
الکتاب: کتاب – نامه {اسم ذات}
المکتوب: نوشته شده[مکتوب] {اسم مصدر}
الکتابه: نوشتن – کتابت {مصدر}
الخط: خط {اسم ذات}
۴.اسم جامد
الوحی”به فتح حاء”
یقال فی الاستنجال:الوحی الوحی:البدار البدار:
{اسم مصدر}
در هنگام عجله گویند [الوحی الوحی]
یقال:الوحاک الوحاک[والکاف للخطاب]
{اسم مصدر}
الوحاء
یقال فی الاستنجال:الوحاء الوحاء:البدار البدار:
{اسم مصدر}
در هنگام عجله گویند [الوحاه الوحاه]
۵.اسم جامد
الوحی”به فتح حاء”
النار: آذر – آتش
۶.اسم جامد
الوحی”به فتح حاء”
– الملک – السید الاکبر: پادشاه – پیشوای بزرگ
۷.اسم جامد
الوحی”به فتح حاء”
الملک”به فتح میم”: فرشته – ملائکه
اسم مشتق
{صفت مشبهه}
الوحّی:چیز تند و سریع
بخش دوم:
بررسی معنای جامع
ابن فارس در مقائیس اللغه بر آن است که این کلمه دارای یک معنای اصلی میباشد که غالبا بیشتر مورد استعمال قرار میگیرد وآن معنای مشهور این است:
(…یدل علی القاء علم فی اخفاء او غیره الی غیرک…)[۸]
یعنی القا و فهماندن مطلبی به کسی[که آن مطلب را نمی داند]به طور پنهانی بدون این که دیگری از آن مطلع شود ویا غیر پنهانی؛که این معنا در دو کتاب “معجم الوسیط[۹]” و “المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر[۱۰]” مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
اما ابن فارس معانی دیگری را ذیلاَ برای این واژه آورده است که این معانی عبارتند از:
– اشاره کردن
– نوشتن و کتابت
-سریع
– صوت
که به تمامی این معانی در دو کتاب “معجم الوسیط” و “مصباح المنیر” اشاره شده است.
نظر راغب اصفهانی در کتاب “مفردات فی الفاظ قرآن” این است که این واژه دراصل دالّ بر “اشاره سریع” میباشد.در ادامه می گوید:وحی یک کلام رمزی وغیر صریح است که گاهی به صورت یک صوت میباشد[در کتاب “معجم الوسیط” این گونه اشاره شده است:”صدا و آوا و بانگ چه از انسان باشد چه از حیوان”[۱۱]] و گاهی به صورت اشاره[۱۲] به بعضی از جوارح است و گاهی هم به صورت نوشتار[۱۳]میباشد.
راغب اصفهانی در ادامه به آیه ۱۱ سوره مبارکه مریم اشاره میکند که خداوند تبارک وتعالی در این آیه می فرماید:[“فخرج علی قومه من المحراب فاوحی الیهم ان سبّحوا بکره وعشیّا” او ازمحراب عبادتش به سوی مردم بیرون آمد و با اشاره به آنها گفت صبح و شام (به شکرانه این نعمت) خدا را تصبیح گوئید.] شاهد مثال ما در این آیه (اشاره کردن)است.در ضمن راغب ذیلاَ به این معانی هم اشاره دارد:
– رمز
– اشاره
– نوشتن
که این معانی به صورت صرف مد نظر است.
تحقیق مطلب:
نظر به این که راغب اصفهانی در “مفردات” غالبا ناظر به استعمالات قرآنی بوده است لذا بسیاری از معانی واژه وحی که در سایر کتب لغوی برای این واژه آمده است در این کتاب نیامده و بنا بر شواهد و قرائن,راغب با دید قرآنی به کلمات نگریسته است.
بنابر دید جناب راغب این واژه غالباَ دال بر اشاره سریع است و وحی یک کلام رمزی غیر صریح است که این کلام رمزی غیر صریح گاهی به صورت یک صوت میباشد و گاهی به صورت اشاره وگاهی هم به صورت نوشتار.
علامه مصطفوی در کتاب “التحقیق فی کلمات القرآن الکریم[۱۴]” مانند راغب اصفهانی ناظر به جنبه ی قرآنی کلمات است فلذا به خیلی از معناهایی که در سایر کتب لغوی[۱۵] آمده است اشاره ای نکرده.اما علامه با یک تقسیم بندی جدید به بیان معانی این کلمه پرداخته است.ایشان ابتدا می فرمایند که این واژه دالّ بر القاء مطلبی در باطن شخص میباشد که این مطلب منجر به علم و یقین میشود.در ادامه علامه به چند مطلب اشاره میکند که عبارتند از:
۱- شخص القاء شونده میتواند انسان یا فرشته ویا غیر اینها باشد.به نظر بنده در این بخش از کتاب “التحقیق” آوردن آیه ای که دال بر وحی بر زنبور عسل است خالی از لطف نبوده کما این که در برخی از کتب لغوی به این آیه استناد شده است.
۲- مطلب مورد القاء میتواند علم,ایمان,نور,وسوسه و غیر از این ها باشد.مطلب حائز اهمیت این است که در۴ کتاب لغتی که در این پژوهش مورد استفاده قرار گرفته اند به این موضوع اشاره ای نشده است و این خود نقطه مثبتی برای این کتاب به شمار میرود.
۳- شیوه القاء:
الف)میتواند تکوینی و به مرور زمان باشد و یا این که القاء مطلب به صورت غیر تکوینی باشد.به عبارت دیگر “ایراد فی القلب” باشد.
ب)میتواند القاء با واسطه باشد ویا این که القاء بدون واسطه باشد.
فصل دوم:
بررسی استعمالات واژه وحی در قرآن و روایات
در این بخش قصد داریم استعمالات واژه وحی را در قرآن و روایات
بررسی کنیم.این واژه ۱۴۸ بار درقرآن کریم است استعمال شده است که به بعضی از آنها اشاره میکنیم:
باب افعال:از این ۱۴۸ بار استعمال واژه وحی ۷۲ بار آن اختصاص به باب افعال دارد و جالب توجه این است که این واژه به صورت ثلاثی مجرد استعمال نشده است.در این بخش به بعضی از استعمالات وحی در باب افعال اشاره میکنیم:
وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ نحل-۶۸ باب افعال-ماضی-صیغه۱
ذلِکَ مِمَّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَهِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُورا اسراء-۳۹ باب افعال-ماضی-صیغه۱
اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ انعام-۱۰۶
باب افعال-ماضی-صیغه۱
وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً کهف-۲۷ باب افعال-ماضی-صیغه۱
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بی وَ بِرَسُولی قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ
ماءده-۱۱۱ باب افعال-ماضی-صیغه۱۳
فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فی غَیابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ یوسف-۱۵ باب افعال-ماضی-صیغه۱۴
إِذْ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّکَ ما یُوحى طه-۳۸ باب افعال-مضارع-صیغه۱
فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى نجم-۱۰ باب افعال-ماضی-صیغه۱
فَأَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظیمِ
شعرا-۶۳ باب افعال-ماضی-صیغه۱۴
وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکیمٌ شوری-۵۱ باب افعال-مضارع-صیغه۱
وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُون انعام-۱۲۱
باب افعال-مضارع-صیغه۳
ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیهِ إِلَیْکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ آل عمران-۴۴
باب افعال-مضارع-صیغه۱۴
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَوْ قالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فی غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِکَهُ باسِطُوا أَیْدیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُون انعام-۹۳
باب افعال-ماضی-صیغه۱
إِنْ یُوحى إِلَیَّ إِلاَّ أَنَّما أَنَا نَذیرٌ مُبین ص-۷۰ باب افعال-مضارع-صیغه۱
اسماء:ما بقی استعمالات اختصاص به اسماء دارد که به بعضی از آنها اشاره میکنیم:
قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ وَ لا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ إِذا ما یُنْذَرُونَ انبیاء-۴۵
وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکیمٌ شوری-۵۱
وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا وَ لا تُخاطِبْنی فِی الَّذینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُون هود-۳۷
میزان استعمال در روایات
طبق آمار تقریبا استعمالات واژه وحی در روایات بیشتر در باب افعال میباشد. نظر به این که قصد ما آوردن استعمال این واژه در ابوابی غیر از باب افعال در روایات بوده است لهذا تیمنا به آوردن ۱۰ روایت که در آنها وحی در باب افعال به کار رفته بسنده میکنیم.
الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ رَفَعَهُ عَنْ أَبِی حَمْزَهَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ: لَوْ یَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِی طَلَبِ الْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ وَ لَوْ بِسَفْکِ الْمُهَجِ وَ خَوْضِ اللُّجَجِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى دَانِیَالَ أَنَّ أَمْقَتَ عَبِیدِی إِلَیَّ الْجَاهِلُ الْمُسْتَخِفُّ بِحَقِّ أَهْلِ الْعِلْمِ التَّارِکُ لِلِاقْتِدَاءِ بِهِمْ وَ أَنَّ أَحَبَّ عَبِیدِی إِلَیَّ التَّقِیُّ الطَّالِبُ لِلثَّوَابِ الْجَزِیلِ اللَّازِمُ لِلْعُلَمَاءِ التَّابِعُ لِلْحُلَمَاءِ الْقَابِلُ عَنِ الْحُکَمَاءِ.
امام چهارم علیه السلام فرمود: اگر مردم بدانند در طلب علم چه فایدهایست آن را میطلبند اگر چه با ریختن خون دل و فرورفتن در گردابها باشد. خداوند تبارک و تعالى بدانیال وحى فرمود که: منفور ترین بندگانم نزد من نادانى است که حق علماء را سبک شمرد و پیروى ایشان نکند و محبوبترین بندگانم پرهیزکاریست که طالب ثواب بزرگ و ملازم علماء و پیرو خویشتنداران و پذیرنده حکما باشد.
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مُفَضَّلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى دَاوُدَ ع مَا اعْتَصَمَ بِی عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی دُونَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِی عَرَفْتُ ذَلِکَ مِنْ نِیَّتِهِ ثُمَّ تَکِیدُهُ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ إِلَّا جَعَلْتُ لَهُ الْمَخْرَجَ مِنْ بَیْنِهِنَّ وَ مَا اعْتَصَمَ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِی عَرَفْتُ ذَلِکَ مِنْ نِیَّتِهِ إِلَّا قَطَعْتُ أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مِنْ یَدَیْهِ وَ أَسَخْتُ الْأَرْضَ مِنْ تَحْتِهِ وَ لَمْ أُبَالِ بِأَیِّ وَادٍ هَلَکَ.
امام صادق علیه السّلام فرمود: خداى عز و جل بداود علیه السّلام وحى فرستاد که: هیچ یک از بندگانم.
بدون توجه باحدى از مخلوقم بمن پناهنده نشود که من بدانم نیت و قصد او همین است، سپس آسمانها و زمین و هر که در آنهاست با او نیرنگ بازند، جز آنکه راه چاره از میان آنها را برایش فراهم آورم و هیچ یک از بندگانم بیکى از مخلوقم پناه نبرد که بدانم قصدش همانست، جز آنکه اسباب و وسائل آسمانها و زمین را از دستش ببرم و زمین زیر پایش را فرو برم و بهر وادى هلاکتى افتد باک ندارم.
عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ صَاحِبِ السَّابِرِیِّ فِیمَا أَعْلَمُ أَوْ غَیْرِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: فِیمَا أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى ع یَا مُوسَى اشْکُرْنِی حَقَّ شُکْرِی فَقَالَ یَا رَبِّ وَ کَیْفَ أَشْکُرُکَ حَقَّ شُکْرِکَ وَ لَیْسَ مِنْ شُکْرٍ أَشْکُرُکَ بِهِ إِلَّا وَ أَنْتَ أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَیَّ قَالَ یَا مُوسَى الْآنَ شَکَرْتَنِی حِینَ عَلِمْتَ أَنَّ ذَلِکَ مِنِّی.
امام صادق علیه السّلام فرمود: در ضمن آنچه خداى عز و جل بموسى علیه السّلام وحى فرمود این بود:
اى موسى: مرا چنان که سزاوار است شکرگزار، عرضکرد: پروردگارا! ترا چگونه چنان که سزاوار است شکر گزارم، در صورتى که هر شکرى که ترا نمایم، آن هم نعمتى است که تو بمن عطا فرمودهئى؟
فرمود: اى موسى! اکنون که دانستى آن شکرگزاریت هم از من است، مرا شکر کردى (چنان که سزاوار من است).
عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ قَالَ حَدَّثَنِی یَحْیَى بْنُ عَمْرٍو عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَوْحَى اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِلَى بَعْضِ أَنْبِیَائِهِ ع الْخُلُقُ الْحَسَنُ یَمِیثُ الْخَطِیئَهَ کَمَا تَمِیثُ الشَّمْسُ الْجَلِیدَ.
امام صادق علیه السّلام فرمود: خداى تبارک و تعالى بیکى از پیغمبرانش وحى فرمود: که خلق
خوش گناه را آب میکند، چنان که خورشید یخ را آب میکند.
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ عَمَّنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى ع أَنْ یَا مُوسَى أَ تَدْرِی لِمَ اصْطَفَیْتُکَ بِکَلَامِی دُونَ خَلْقِی قَالَ یَا رَبِّ وَ لِمَ ذَاکَ قَالَ فَأَوْحَى اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِلَیْهِ أَنْ یَا مُوسَى إِنِّی قَلَّبْتُ عِبَادِی ظَهْراً لِبَطْنٍ فَلَمْ أَجِدْ فِیهِمْ أَحَداً أَذَلَّ لِی نَفْساً مِنْکَ یَا مُوسَى إِنَّکَ إِذَا صَلَّیْتَ وَضَعْتَ خَدَّکَ عَلَى التُّرَابِ أَوْ قَالَ عَلَى الْأَرْضِ.
امام صادق علیه السلام فرمود: خداى عز و جل بموسى علیه السلام وحى فرمود که: اى موسى! آیا میدانى چرا از میان همه مخلوقم ترا براى سخن گفتن با خود برگزیدم؟ عرضکردم: پروردگارا براى چه بود؟
خداى تبارک و تعالى باو وحى کرد که: اى موسى من بندگانم را زیر و رو کردم (بررسى کامل نمودم) در میان آنها کسى را از تو فروتن در برابر خود ندیدم. اى موسى! تو چون نماز میگزارى چهره خویش روى خاک- یا گفت روى زمین- مینهى.
عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: فِیمَا أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى دَاوُدَ ع یَا دَاوُدُ کَمَا أَنَّ أَقْرَبَ النَّاسمِنَ اللَّهِ الْمُتَوَاضِعُونَ کَذَلِکَ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنَ اللَّهِ الْمُتَکَبِّرُونَ.
امام صادق علیه السّلام فرمود: در آنچه خداى عز و جل بداود وحى فرمود، این بود که: اى داود چنان که نزدیکترین مردم بخدا متواضعانند، دورترین مردم از خدا هم متکبرانند.
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ یُوسُفَ بْنِ عِمْرَانَ بْنِ مِیثَمٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى آدَمَ ع أَنِّی سَأَجْمَعُ لَکَ الْکَلَامَ فِی أَرْبَعِ کَلِمَاتٍ قَالَ یَا رَبِّ وَ مَا هُنَّ قَالَ وَاحِدَهٌ لِی وَ وَاحِدَهٌ لَکَ وَ وَاحِدَهٌ فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَکَ وَ وَاحِدَهٌ فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ النَّاسِ قَالَ یَا رَبِّ بَیِّنْهُنَّ لِی حَتَّى أَعْلَمَهُنَّ قَالَ أَمَّا الَّتِی لِی فَتَعْبُدُنِی لا تُشْرِکْ بِی شَیْئاً وَ أَمَّا الَّتِی لَکَ فَأَجْزِیکَ بِعَمَلِکَ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَیْهِ وَ أَمَّا الَّتِی بَیْنِی وَ بَیْنَکَ فَعَلَیْکَ الدُّعَاءُ وَ عَلَیَّ الْإِجَابَهُ وَ أَمَّا الَّتِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَ النَّاسِ فَتَرْضَى لِلنَّاسِ مَا تَرْضَى لِنَفْسِکَ وَ تَکْرَهُ لَهُمْ مَا تَکْرَهُ لِنَفْسِکَ.
امام صادق علیه السّلام فرمود: خداى عز و جل بآدم علیه السّلام وحى فرمود: من تمام سخن را درچهار کلمه برایت جمع میکنم: عرضکرد پروردگارا آنها چیست؟ فرمود: یکى از آن منست و یکى از آن تو و یکى میان من و تو و یکى میان تو و مردم. عرضکرد: آنها را بیان فرما تا بفهمم، فرمود:
اما آنچه از آن منست، اینست که مرا عبادت کنى و چیزى را شریکم نسازى، و اما آنچه از آن توست اینست که پاداش عمل ترا بدهم زمانى که از همه وقت بدان نیازمندترى. و اما آنچه میان من و تو است دعا کردن تو و اجابت من است. و اما آنچه میان تو و مردم است، اینست که براى مردم بپسندى آنچه براى خود میپسندى و براى آنها نخواهى آنچه براى خود نخواهى.
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ الْوَلِیدِ الْوَصَّافِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ إِنَّ فِیمَا نَاجَى اللَّهُ عَزَّوَ جَلَّ بِهِ عَبْدَهُ مُوسَى ع قَالَ إِنَّ لِی عِبَاداً أُبِیحُهُمْ جَنَّتِی وَ أُحَکِّمُهُمْ فِیهَا قَالَ یَا رَبِّ وَ مَنْ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ تُبِیحُهُمْ جَنَّتَکَ وَ تُحَکِّمُهُمْ فِیهَا قَالَ مَنْ أَدْخَلَ عَلَى مُؤْمِنٍ سُرُوراً ثُمَّ قَالَ إِنَّ مُؤْمِناً کَانَ فِی مَمْلَکَهِ جَبَّارٍ فَوَلَعَ بِهِ فَهَرَبَ مِنْهُ إِلَى دَارِ الشِّرْکِ فَنَزَلَ بِرَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الشِّرْکِ فَأَظَلَّهُ وَ أَرْفَقَهُ وَ أَضَافَهُ فَلَمَّا حَضَرَهُ الْمَوْتُ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَوْ کَانَ لَکَ فِی جَنَّتِی مَسْکَنٌ لَأَسْکَنْتُکَ فِیهَا وَ لَکِنَّهَا مُحَرَّمَهٌ عَلَى مَنْ مَاتَ بِی مُشْرِکاً وَ لَکِنْ یَا نَارُ هِیدِیهِ وَ لَا تُؤْذِیهِ وَ یُؤْتَى بِرِزْقِهِ طَرَفَیِ النَّهَارِ قُلْتُ مِنَ الْجَنَّهِ قَالَ مِنْ حَیْثُ شَاءَ اللَّهُ.
امام باقر علیه السلام فرمود در آنچه که خداوند با بنده خویش موسى علیه السلام مناجات کرد این بود:
فرمود مرا بندگانى است که بهشت خویش بر آنان مباح و ارزانى داشته ام و ایشان را در آن فرمانروا ساختم. موسى علیه السلام عرض کرد پروردگارا اینان کیانند که بهشت خود بر ایشان مباح گردانیدى و آنان را در آن حاکم ساختى؟ فرمود: هر که مؤمنى را خوشحال سازد، آنگاه امام فرمود مؤمنى در مملکت یکى از جباران بود و آن جبار او را تکذیب مینمود و حقیر میشمرد، آن مؤمن از آن دیار ببلاد شرکگریخت و بر یکى از آنان وارد شد وى از او پذیرائى نمود و او را جاى داد و مهربانى کرد و میزبانى نمود، پس چون مرگ آن مشرک فرا رسید خداوند بدو الهام کرد که بعزت و جلال خودم سوگند که اگر براى تو در بهشت محلى بود ترا در آن ساکن میگردانیدم و لیکن بهشت بر مشرک حرام شده است. اما اى آتش او را بترسان لکن مسوزان و آزارش مرسان، و در بامدادان و شامگاه روزى او میرسد، سائل پرسید که از بهشت؟ فرمود از هر کجا که خدا خواهد.
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى دَاوُدَ ع إِنَّ الْعَبْدَ مِنْ عِبَادِی لَیَأْتِینِی بِالْحَسَنَهِ فَأُبِیحُهُ جَنَّتِی فَقَالَ دَاوُدُ یَا رَبِّ وَ مَا تِلْکَ الْحَسَنَهُ قَالَ یُدْخِلُ عَلَى عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ سُرُوراً وَ لَوْ بِتَمْرَهٍ قَالَ دَاوُدُ یَا رَبِّ حَقٌّ لِمَنْ عَرَفَکَ أَنْ لَا یَقْطَعَ رَجَاءَهُ مِنْکَ.
امام صادق علیه السلام فرمود خداوند وحى کرد بداود علیه السلام که براستى که بندهاى از بندگان من حسنهاى بجا آورد و بسبب آن بهشت را بر وى مباح گردانم، داود علیه السلام عرض کرد پروردگارا کدام است آن حسنه؟ فرمود بر بنده مؤمن من سرور و خوشحالى وارد سازد اگر چه بیک دانه خرما باشد، داود علیه السلام گفت خداوندا سزاوار است کسى را که ترا شناسد امید خود از تو برمیگیرد.
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ الْجَزَرِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَ نَبِیّاً مِنْ أَنْبِیَائِهِ إِلَى قَوْمِهِ وَ أَوْحَى إِلَیْهِ أَنْ قُلْ لِقَوْمِکَ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِ قَرْیَهٍ وَ لَا أُنَاسٍ کَانُوا عَلَى طَاعَتِی فَأَصَابَهُمْ فِیهَا سَرَّاءُ فَتَحَوَّلُوا عَمَّا أُحِبُّ إِلَى مَا أَکْرَهُ إِلَّا تَحَوَّلْتُ لَهُمْ عَمَّا یُحِبُّونَ إِلَى مَا یَکْرَهُونَ وَ لَیْسَ مِنْ أَهْلِ قَرْیَهٍ وَ لَا أَهْلِ بَیْتٍ کَانُوا عَلَى مَعْصِیَتِی فَأَصَابَهُمْ فِیهَا ضَرَّاءُ فَتَحَوَّلُوا عَمَّا أَکْرَهُ إِلَى مَا أُحِبُّ إِلَّا تَحَوَّلْت
امام صادق علیه السّلام میفرمود: خداى عز و جل یکى از پیغمبرانش را بسوى قومش فرستاد و باو وحى فرمود که بقوت بگو: هر اهل قریه و مردمى که بروش اطاعت من باشند و در آن حال بآنها خوشى و فراوانى رسد و سپس از آنچه دوست دارم بدان چه ناپسند دارم (از اطاعتم بمعصیت) گرایند، آنها را از آنچه دوست دارند بآنچه ناخوش دارند (از خوشى بناخوشى) منتقل کنم.
و هر اهل قریه و خاندانى که نافرمانیم کنند و بسختى افتند، سپس از آنچه ناپسند دارم بآنچه دوست دارم (از معصیت باطاعت) گرایند، آنها را از آنچه نمیخواهند بآنچه دوست دارند منتقل کنم.
و نیز بآنها بگو: رحمت من بر خشم و غضبم پیش دارد، پس از رحمتم نومید میباشید، زیرا گناهى را که مىآمرزم نزد من بزرگ نمینماید، و بآنها بگو: با عناد و لجبازى در معرض خشم من نیایند، و دوستانم را سبک نشمارند، زیرا هنگام خشم هیبتهائى دارم که هیچ یک از مخلوقم تاب مقاومت آنها را ندارد
فصل سوم:
وحی و نبوت
وحى و نبوت
هدایت عامه
اعتقاد به وحى و نبوت، از نوعى بینش درباره جهان و انسان ناشى مىشود، یعنى اصل هدایت عامه در سراسر هستى. اصل هدایت عامه لازمه جهانبینى توحیدى اسلامى است؛ از این رو اصل نبوت لازمه این جهانبینى است. خداوند متعال به حکم اینکه واجبالوجود بالذات است و واجبالوجود بالذات واجب من جمیعالجهات است، فیّاض علىالاطلاق است و به هر نوعى از انواع موجودات در حدى که براى آن موجود ممکن و شایسته است تفضّل و عنایت دارد و موجودات را در مسیر کمالشان هدایت مىکند. این هدایت، شامل همه موجودات است، از کوچکترین ذره گرفته تا بزرگترین ستاره و از پستترین موجود بیجان گرفته تا عالىترین و راقىترین جاندارها که ما مىشناسیم یعنى انسان. از این روست که قرآن واژه «وحى» را همچنان که در مورد هدایت انسان به کار برده در مورد هدایت جمادات و نباتات و حیوانات به کار برده است.
هیچ موجودى در این جهان، ثابت و یکنواخت نیست؛ دائماً منزل و جایگاه عوض مىکند و به سوى مقصودى روان است.
از طرف دیگر، همه علامتها نشان مىدهد که نوعى «میل» و «کشش» در هر موجودى به سوى مقصدى که به آن مقصد روان است وجود دارد؛ یعنى موجودات بانیروى مرموزى که در درونشان هست به سوى مقصدشان کشیده مىشوند. این نیرو همان است که از آن به «هدایت الهى» تعبیر مىشود. قرآن کریم از زبان حضرت موسى نقل مىکند که به فرعون زمان خویش گفت:
پروردگار ما همان است که به هر موجودى آن آفرینشى که شایسته آن بود عنایت کرد و سپس آن را در راه خودش هدایت نمود . رَبُّنَا الَّذى اعْطى کُلَّ شَىْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى (طه/ ۵۰)
جهان ما جهانى هدفدار است؛ یعنى در درون موجودات، کششى به سوى هدف کمالىشان موجود است و هدفدارى همان هدایت الهى است.
کلمه «وحى» در قرآن کریم مکرر به کار رفته است. شکل استعمال این کلمه و موارد مختلف استعمال آن نشان مىدهد که قرآن آن را منحصر به انسان نمىداند، در همه اشیاء و لااقل در موجودات زنده سارى و جارى مىداند؛ از این رو در مورد زنبور عسل به «وحى» تعبیر مىکند. چیزى که هست درجات وحى و هدایت برحسب تکامل موجودات متفاوت است.
عالىترین درجه وحى همان است که به سلسله پیامبران مىشود. این وحى بر اساس نیازى است که نوع بشر به هدایتى الهى دارد که از طرفى بشر را به سوى مقصودى که ماوراى افق محسوسات و مادیات است و خواه ناخواه گذرگاه بشر خواهد بود راهنمایى نماید، و از طرف دیگر نیاز بشر را در زندگى اجتماعى که همواره نیازمند به قانونى است که تضمین الهى داشته باشد برآورد. قبلًا در بحث «مکتب، ایدئولوژى» نیاز بشر را به یک ایدئولوژى کمالبخش، و ناتوانى او را براى تنظیم و تدوین ایدئولوژى صحیح روشن کردیم.
پیامبران به منزله دستگاه گیرندهاى هستند که در پیکره بشریت کار گذاشته شده است. پیامبران افراد برگزیدهاى هستند که صلاحیت دریافت این نوع آگاهى را از جهان غیب دارند. این صلاحیت را خدا مىداند و بس. قرآن کریم مىفرماید: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ)خدا خود بهتر مىداند که رسالت خویش را در چه محلى قرار دهد.( انعام/ ۱۲۴.
هرچند پدیده وحى مستقیماً از قلمرو حس و تجربه افراد بشر بیرون است، ولى این نیرو را مانند بسیارى از نیروهاى دیگر از راه آثارش مىتوان شناخت.
وحى الهى تأثیر شگرف و عظیمى بر روى شخصیت حامل وحى یعنى شخص پیامبر مىنماید؛ به حقیقتْ او را «مبعوث» مىکند، یعنى نیروهاى او را برمىانگیزد و انقلابى عمیق و عظیم در او به وجود مىآورد و این انقلاب در جهت خیر و رشد و صلاح بشریت صورت مىگیرد و واقعبینانه عمل مىکند؛ قاطعیت بىنظیرى به او مىدهد. تاریخ هرگز قاطعیتى مانند قاطعیت پیامبران و افرادى که به دست و به وسیله آنان برانگیخته شدهاند نشان نمىدهد.
اختصاصات پیامبران
پیامبران الهى که از طریق وحى با ریشه و مبدأ هستى اتصال پیدا مىکنند، داراى امتیازات و اختصاصاتى مىباشند که اکنون به آنها اشاره مىشود:
- اعجاز
هر پیامبرى که از جانب خدا مبعوث مىشود از قدرت و نیرویى خارقالعاده برخوردار است و با آن قدرت خارقالعاده یک یا چند اثر مافوق قدرت بشر ابراز مىدارد که نشاندهنده بهرهمندى او از آن نیروى خارقالعاده الهى است و گواه راستین بودن دعوت او و آسمانى بودن سخن اوست.
قرآن کریم آثار خارقالعادهاى را که پیامبران به اذن خدا براى گواهى بر صدق گفتار خود ارائه مىکردهاند «آیت» یعنى نشانه و علامت نبوت مىخواند و متکلمین اسلامى از آن نظر که این علامتها عجز و ناتوانى سایر افراد را آشکار مىسازد «معجزه» مىنامند. قرآن کریم نقل مىکند که مردمِ هر زمان از پیامبران زمان خویش تقاضاى «آیت» و «معجزه» مىکردند و آن پیامبران به این تقاضا که تقاضایى معقول و منطقى بود- زیرا از طرف مردمى جویاى حقیقت صورت مىگرفت و بدون آن براى آن مردم راهى به شناخت پیامبرىِ آن پیامبر نبود- جواب مثبت مىدادند؛ ولىاگر تقاضاى معجزات به منظور دیگرى جز جویندگى حقیقت صورت مىگرفت- مثلًا به صورت «معامله» پیشنهاد مىشد که اگر فلان کار را بکنى ما در عوضْ دعوت تو را مىپذیریم- پیامبران از انجام آن استنکاف مىکردند. قرآن کریم معجزات زیادى براى پیغمبران نقل کرده است از مرده زنده کردن و بیمار لاعلاج را شفا دادن تا در گهواره سخن گفتن و عصا را تبدیل به اژدها کردن و از نهان و آینده خبر دادن.
- عصمت
از جمله مختصات پیامبران «عصمت» است. عصمت یعنى مصونیت از گناه و از اشتباه؛ یعنى پیامبران نه تحت تأثیر هواهاى نفسانى قرار مىگیرند و مرتکب گناه مىشوند و نه در کار خود دچار خطا و اشتباه مىشوند. برکنارى آنها از گناه و از اشتباه، حدّ اعلاى قابلیت اعتماد را به آنها مىدهد. اکنون ببینیم این مصونیت به چه صورت است؟ آیا مثلًا به این صورت است که هروقت مىخواهند مرتکب گناه یا اشتباه شوند یک مأمور غیبى مىآید و مانند پدرى که مانع لغزش فرزندش مىشود جلوى آنها را مىگیرد؟ و یا به این صورت است که پیامبران سرشت و ساختمانشان طورى است که نه امکان گناه در آنهاست و نه امکان اشتباه، آنچنان که مثلًا یک فرشته زنا نمىکند به دلیل اینکه از شهوت جنسى خالى است و یا یک ماشین حساب اشتباه نمىکند به دلیل اینکه فاقد ذهن است؟ و یا اینکه گناه نکردن و اشتباه نکردن پیامبران معلول نوع بینش و درجه یقین و ایمان آنهاست؟ البته تنها همین شق صحیح است. اکنون هریک از این دو مصونیت را جداگانه ذکر مىکنیم.
اما مصونیت از گناه: انسان یک موجود مختار است و کارهاى خویش را بر اساس منافع و مضارّ و مصالح و مفاسدى که تشخیص مىدهد انتخاب مىکند؛ از این رو «تشخیص» نقش مهمى در اختیار و انتخاب کارها دارد؛ محال است که انسان چیزى را که بر حسب تشخیص او مفید هیچگونه فایدهاى نیست و از طرف دیگر زیان و ضرر دارد انتخاب کند؛ مثلًا انسان عاقل علاقهمند به حیات، دانسته خود را از کوه پرت نمىکند و یا زهر کشنده را نمىنوشد.
افراد مردم از نظر ایمان و توجه به آثار گناهان متفاوتاند؛ به هر اندازه که ایمانشان قوىتر و توجهشان به آثار گناهان شدیدتر باشد، اجتنابشان از گناه بیشترو ارتکاب آن کمتر مىشود. اگر درجه ایمان در حد شهود و عیان برسد، به حدى که آدمى حالت خود را در حین ارتکاب گناه حالت شخصى ببیند که مىخواهد خود را از کوه پرت کند و یا زهر کشندهاى را بنوشد، در اینجا احتمال اختیار گناه به صفر مىرسد؛ یعنى هرگز به طرف گناه نمىرود. چنین حالى را «عصمت از گناه» مىنامیم. پس عصمت از گناه ناشى از کمال ایمان و شدت تقواست. ضرورتى ندارد که براى اینکه انسان به حد «مصونیت» و «معصومیت» از گناه برسد یک نیروى خارجى جبراً او را از گناه باز دارد و یا شخص معصوم به حسب سرشت و ساختمان، مسلوبالقدره باشد. اگر انسانى قدرت بر گناه نداشته باشد و یا یک قوّهاى جبرى همواره جلوگیر او از گناه باشد، گناه نکردن او برایش کمالى شمرده نمىشود، زیرا او مانند انسانى است که در یک زندان حبس شده و قادر به خلافکارى نیست. خلافکارى نکردن چنین انسانى را به حساب درستى و امانت او نتوان گذاشت.
اما مصونیت از اشتباه: مصونیت از اشتباه نیز مولود نوع بینش پیامبران است.
اشتباه همواره از آنجا رخ مىدهد که انسان به وسیله یک حس درونى یا بیرونى با واقعیتى ارتباط پیدا مىکند و یک سلسله صورتهاى ذهنى از آنها در ذهن خود تهیه مىکند و با قوّه عقل خود آن صورتها را تجزیه و ترکیب مىکند و انواع تصرفات در آنها مىنماید؛ آنگاه در تطبیق صورتهاى ذهنى به واقعیتهاى خارجى و در ترتیب آن صورتها گاه خطا و اشتباه رخ مىدهد. اما آنجا که انسان مستقیماً با واقعیتهاى عینى به وسیله یک حس خاص مواجه است و ادراک واقعیت عین اتصال با واقعیت است نه صورتى ذهنى از اتصال با واقعیت، دیگر خطا و اشتباه معنى ندارد. پیامبران الهى از درون خود با واقعیت هستى ارتباط و اتصال دارند. در متن واقعیت، اشتباه فرض نمىشود. مثلًا اگر ما صد دانه تسبیح را در ظرفى بریزیم و باز صد دانه دیگر را، و این عمل را صد بار تکرار کنیم، ممکن است ذهن ما اشتباه کند و خیال کند این عمل نود و نه بار و یا صد و یک بار تکرار شده است، اما محال است که خود واقعیت اشتباه کند و با اینکه عمل بالا صد بار تکرار شده است مجموع دانهها کمتر یا بیشتر بشود.
انسانهایى که از نظر آگاهیها در متن جریان واقعیت قرار مىگیرند و با بُنِ هستى و ریشه وجود و جریانها متصل و یکى مىشوند، دیگر از هرگونه اشتباه مصون و معصوم خواهند بود.
تفاوت پیامبران و نوابغ:
از همین جا مىتوان به تفاوت پیامبران و نوابغ پى برد. نوابغ افرادى هستند که نیروى فکر و تعقل و حسابگرى قوى دارند؛ یعنى از راه حواس خود با اشیاء تماس مىگیرند و با نیروى حسابگر عقل خود بر روى فراوردههاى ذهنى خود کار مىکنند و به نتیجه مىرسند و احیاناً خطا مىکنند. پیامبران الهى علاوه بر برخوردارى از نیروى خرد و اندیشه و حسابگریهاى ذهنى، به نیروى دیگرى به نام وحى مجهزند و نوابغ از این نیرو بىبهرهاند و به همین جهت به هیچ وجه نتوان پیامبران را با نوابغ مقایسه کرد، زیرا مقایسه هنگامى صحیح است که کار هر دو گروه از یک نوع و از یک سنخ باشد، اما آنجا که از دو نوع و دو سنخ است مقایسه غلط است. مثلًا صحیح است که قوّه بینایى و یا قوّه شنوایى و یا قوّه فکر دو نفر را با هم مقایسه کنیم، اما صحیح نیست که قوّه بینایى یک نفر را با قوّه شنوایى یک نفر دیگر مقایسه کنیم و بگوییم کدام یک قوىتر است. نبوغ نوابغ مربوط است به نیروى تفکر و اندیشه بشرى، و فوقالعادگى پیامبران مربوط است به نیروى دیگرى به نام وحى و اتصال به مبدأ هستى، و لهذا قیاس گرفتن آنها با یکدیگر غلط است.
- رهبرى
«پیامبرى» با آنکه از مسیر معنوى به سوى خدا و تقرب به ذات او و بریدن از خلق (سیر من الخلق الى الحق) آغاز مىشود که مستلزم انصراف از برون و توجه به درون است، ولى سرانجام با بازگشت به خلق و برون، به منظور اصلاح و سامان بخشیدن به زندگى انسان و هدایت آن در یک مسیر صحیح (سیر بالحق فى الخلق) پایان مىیابد.
کلمه «نبىّ» در زبان عربى به معنى «خبر آورنده» است- و در فارسى کلمه «پیامبر» همان معنى را مىدهد- و کلمه «رسول» در زبان عربى به معنى «فرستاده» است.
پیامبر، پیام خدا را به خلق خدا ابلاغ مىکند و نیروهاى آنها را بیدار مىنماید و سامان مىبخشد و [آنها را] به سوى خداوند و آنچه رضاى خداوند است یعنى صلح و صفا و اصلاحطلبى و بىآزارى و آزادى از غیر خدا و راستى و درستى و محبت و عدالت و سایر اخلاق حسنه دعوت مىکند و بشریت را از زنجیر اطاعت هواى نفس و اطاعت انواع بتها و طاغوتها رهایى مىبخشد.
اقبال لاهورى تفاوت پیامبران را با سایر افرادى که مسیر معنوى به سوى خدا دارند (عرفا) ولى رسالت پیامبرى ندارند و اقبال آنها را «مرد باطنى» مىخواند، چنین بیان مىکند:
مرد باطنى نمىخواهد که پس از آرامش و اطمینانى که (در مسیر معنوى) پیدا مىکند به زندگى اینجهانى بازگردد، اما در آن هنگامى که بنا بر ضرورت باز مىگردد، بازگشت او براى تمام بشریت سود چندانى ندارد؛ ولى بازگشت پیغمبر جنبه خلاقیت و ثمربخشى دارد؛ باز مىگردد و در جریان زمان وارد مىشود به این قصد که جریان تاریخ را تحت ضبط درآورد و از این راه جهان تازهاى از کمال مطلوبها خلق کند. براى مرد باطنى آرامشْ مرحله نهایى است؛ براى پیغمبر بیدار شدن نیروهاى روان شناختى اوست که جهان را تکان مىدهد و این نیروها چنان حسابشده است که کاملًا جهان بشرى را تغییر دهد بنابراین، رهبرى خلق و سامان بخشیدن و به حرکت آوردن نیروهاى انسانى در جهت رضاى خدا و صلاح بشریت، لازم لاینفک پیامبرى است.
- خلوص نیت
پیامبران به حکم اینکه تکیهگاه خدایى دارند و هرگز از یاد نمىبرند که «رسالتى» از طرف خداوند بر عهده آنها گذاشته شده است و کار «او» را انجام مىدهند، در کار خود نهایت «خلوص» را دارند؛ یعنى هیچ منظورى و هیچ هدفى جز هدایت بشر که خواسته خداوند است ندارند؛ از مردم «اجر» براى انجام رسالت خود نمىخواهند.
قرآن کریم در سوره الشعراء به طور خلاصه گفتار بسیارى از پیامبران را در مواجهه با قومشان نقل کرده است و البته هر پیغمبرى به مناسبت مشکل و مشکلاتىکه در راه خویش مىدیده است یک نوع پیام براى قوم خود داشته است؛ ولى یکى از مطالبى که در پیام همه پیامبران تکرار شده است این است که: «من اجر و مزدى از شما نمىخواهم.» لهذا خلوص و بىنظرى، یکى از مشخصات پیامبرى است و به همین جهت پیام پیامبران همواره با یک «قاطعیت» بىنظیر همراه است.
پیامبران به حکم اینکه خود را «مبعوث» احساس مىکنند و در رسالت خویش و ضرورت آن و ثمربخشى آن کوچکترین تردیدى ندارند، با چنان «قاطعیتى» پیام خویش را تبلیغ مىکنند و از آن دفاع مىکنند که مانندى براى آن نتوان یافت.
موسى بن عمران به اتفاق برادرش هارون در حالى که جامههایى پشمینه بر تن و عصاهاى چوبین در دست داشتند و همه تجهیزات ظاهریشان منحصر به این بود، بر فرعون وارد شدند و او را دعوت کردند و با کمال قاطعیت ابراز داشتند: اگر دعوت ما را نپذیرى زوال حکومت تو قطعى است و اگر دعوت ما را بپذیرى و به راهى که ما مىخواهیم وارد شوى ما عزت تو را تضمین مىکنیم. فرعون با تعجب فراوان گفت:
اینها را ببینید که از تضمین عزت من در صورت پیروى آنها وگرنه زوال حکومت من سخن مىگویند! نهجالبلاغه، خطبه ۱۹۰
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در سالهاى اول بعثت که عده مسلمانان شاید از شمار انگشتان دو دست تجاوز نمىکرد، در جلسهاى که تاریخْ آن را به نام جلسه «یومالانذار» ضبط کرده است، بزرگان بنىهاشم را گرد آورد و رسالت خویش را به آنان ابلاغ فرمود و با صراحت و قاطعیت اعلام کرد که دین من جهانگیر خواهد شد و سعادت شما در پیروى و قبول دعوت من است. این سخن آنچنان سنگین و باورنکردنى آمد که جمعیت با تعجب به یکدیگر نگاه کردند و جوابى نداده متفرق شدند.
هنگامى که ابوطالب عموى پیغمبر اکرم پیام قریش را- مبنى بر اینکه حاضریم او را به پادشاهى برگزینیم، زیباترین دختران خود را به زنى به او بدهیم، او را ثروتمندترین فرد خود گردانیم به شرط اینکه از سخنان خود دست بردارد- به آن حضرت ابلاغ کرد، در جواب فرمود: «به خدا قسم اگر خورشید را در یک کفم و ماه را در کف دیگرم قرار دهند، هرگز از دعوت خود دست برنمىدارم».
آرى، همان طور که عصمت از گناه و عصمت از اشتباه در رهبرى انسانها، از لوازم مجهز بودن به نیروى وحى و اتصال به خداست، خلوص و همچنین قاطعیت نیز از لوازم پیامبرى است.
- سازندگى
پیامبران که به نیروها تحرک مىدهند و سامان مىبخشند، صرفاً در جهت ساختن فرد و ساختن جامعه انسانى است، و به عبارت دیگر در جهت سعادت بشرى است؛ محال و ممتنع است که در جهت فاسد کردن فرد و یا تباهى جامعه انسانى صورت گیرد. علیهذا اگر اثر دعوت یک مدعى پیامبرى، فاسد ساختن انسانها، از کار انداختن نیروهاى آنها یا به فحشاء و هرزگى افتادن انسانها و یا تباهى جامعه انسانى و انحطاط مجتمع انسانى باشد، خود دلیل قاطعى است بر اینکه این مدعى در دعوى خودش صادق نیست. اقبال لاهورى در اینجا نیز سخن ارزندهاى دارد، مىگوید:
راه دیگرى براى داورى کردن در ارزش تجربه دینى یک پیغمبر (حقیقى بودن رسالتش و واقعیت داشتن اتصال درونىاش با خدا) آزمودن انواع انسانیتى است که ایجاد کرده و نیز توجه به آن جهان فرهنگ و تمدنى است که از رسالت وى برخاسته است.
- درگیرى و مبارزه
درافتادن با شرکها، خرافهها، جهالتها، ساختههاى خیالبافانه، ظلمها و ستمها و ستمگریها یکى دیگر از علائم و نشانههاى صداقت پیامبرى یک مدعى پیامبرى است؛ یعنى محال است که یک نفر پیامبر واقعى از جانب خدا برگزیده شود و در پیامش چیزى باشد که بوى شرک بدهد و یا به کمک ظالم و ستمگر بشتابد و ظلم و بىعدالتى را تأیید نماید و یا در برابر شرکها، جهالتها، خرافات، ستمگریها سکوت کند و به ستیزه و مبارزه برنخیزد.
توحید، عقل، عدل از اصول دعوت همه پیامبران است و تنها دعوت افرادى که در این مسیر دعوت مىکنند قابل مطالعه و مطالبه دلیل و معجزه است؛ یعنى اگر شخصى در پیام خود چیزى بر ضد توحید یا بر ضد حکم قطعى و مسلّم همه عقول و یا بر ضد عدل و تأیید ظلم بیاورد، پیامش ارزش مطالعه و مطالبه دلیل هم ندارد؛ همچنان که اگر یک مدعى پیامبرى مرتکب گناه یا اشتباه شود و یا توانایى رهبرى خلق را نداشته باشد (هرچند منشأ این ناتوانى یک عیب جسمانى و یک بیمارى نفرتآور نظیر جذام باشد) یا دعوتش در مسیر سازندگى انسانها نباشد، پیامش ارزش مطالبه دلیل و معجزه ندارد. علیهذا چنین اشخاصى به فرض (به فرض محال) اعجازگر هم باشند و معجزات فراوانى هم ارائه نمایند، عقل پیروى آنها را جایز نمىشمارد.
جنبه بشرى
پیامبران با همه جنبههاى خارقالعادهاى که دارند از قبیل معجزه، عصمت از گناه، عصمت از اشتباه، رهبرى بىنظیر، سازندگى بىنظیر، درگیرى بىنظیر با شرکها، خرافهها و ستمگریها، از جنس بشرند؛ یعنى همه لوازم بشریت را دارند: مانند دیگران مىخورند، مىخوابند، راه مىروند، تولید مثل مىکنند و بالاخره مىمیرند؛ همه نیازهایى که لازمه بشریت است در آنها هست. پیامبران مانند دیگران مکلّف و موظفند و تکالیفى که به وسیله آنها به مردم دیگر ابلاغ مىشود، شامل خود آنها هم هست؛ حرام و حلالها درباره آنها هم هست و احیاناً برخى تکالیف شدیدتر متوجه آنها مىشود، آنچنان که بر رسول اکرم تهجّد یعنى بیدارى آخر شب و نافله شب واجب بود.
پیامبران هرگز خود را از تکالیف استثناء نمىکنند. آنها مانند دیگران و بیش از دیگران از خدا مىترسند، بیش از دیگران خدا را عبادت مىکنند، نماز مىخوانند، روزه مىگیرند، جهاد مىکنند، زکات مىدهند، به خلق خدا احسان مىکنند، براى زندگى خود و دیگران تلاش مىکنند و در زندگى انگل بر دیگران نمىشوند.
تفاوت پیامبران با دیگر مردمان صرفاً در مسئله وحى و مقدمات و لوازم وحى است. وحى، پیامبران را از بشریت خارج نمىسازد، بلکه آنها را نمونه انسان کامل و الگوى دیگران مىسازد؛ به همین دلیل، پیشرو و راهبر دیگران مىشوند.
پیامبران صاحب شریعت
پیامبران به طور کلى دو دستهاند: یک دسته اقلیتاند که مستقلًا به خود آنها یک سلسله قوانین و دستورات وحى شده است و مأموریت یافتهاند آن قوانین را به مردم ابلاغ و مردم را بر اساس آن قوانین و دستورات هدایت نمایند. این پیغمبران در اصطلاح قرآن به نام «اولىالعزم» خوانده مىشوند. ما دقیقاً نمىدانیم که پیغمبران اولىالعزم چند نفر بودهاند، خصوصاً با توجه به این که قرآن کریم تصریح مىکند که فقط داستان بعضى پیامبران را بازگو کرده است (اگر قرآن داستان همه پیامبران را بازگو کرده بود و لااقل اگر مدعى مىشد که پیغمبران مهم همه در قرآن بازگو شدهاند، ممکن بود عده پیغمبران اولىالعزم از روى آنچه در قرآن بازگو شده است دانسته شود) ولى اینقدر مىدانیم که نوح و ابراهیم و موسى و عیسى و خاتمالانبیاء (صلوات اللَّه علیه و علیهم) پیامبران اولىالعزم و صاحب شریعت بودهاند و به هریک از اینها یک سلسله دستورها و قوانین وحى شده است که به مردم ابلاغ و مردم را بر اساس آن قوانین تربیت کنند.
دسته دوم پیامبرانى هستند که از خودْ شریعت و قوانینى نداشتهاند، بلکه مأمور تبلیغ و ترویج شریعت و قوانینى بودهاند که در آن زمان وجود داشته است. اکثریت پیامبران از این گروه مىباشند؛ مثلًا هود و صالح و لوط و اسحاق و اسماعیل و یعقوب و یوسف و یوشع و شعیب و هارون و زکریا و یحیى از این دستهاند.
نقش تاریخى پیامبران
آیا پیامبران نقشى مثبت یا منفى در حرکت تاریخ داشتهاند یا بکلى فاقد نقش بودهاند؟ اگر نقشى داشتهاند چه نقشى بوده است؟ مثبت بوده یا منفى؟
اینکه پیامبران نقش مؤثرى در تاریخ داشتهاند و مردمى بىاثر و نقش نبودهاند، حتى از طرف مخالفان دین و مذهب جاى انکار نیست. پیامبران در گذشته مظهر یک قدرت عظیم ملى بودهاند. قدرتهاى ملى در گذشته (در مقابل قدرتهاى ناشى از زر و زور) منحصر بوده به قدرتهاى ناشى از گرایشهاى خونى و قبیلهاى و میهنى که سران قبائل و سرداران ملى مظهر آن به شمار مىرفتهاند، و دیگر قدرتهاى ناشى از گرایشهاى اعتقادى و ایمانى که پیامبران و ارباب ادیان مظهر آن به شمار مىرفتهاند.
در این که پیامبران با پشتوانه نیروى مذهبى قدرتى بودهاند سخنى نیست؛ سخن در جهت عملکرد این نیروست. اینجاست که نظریات مختلف ابراز شده است.
الف. گروهى معمولًا در آثار و نوشتههاى خود با یک صغرا و کبراى ساده مدعى مىشوند که نقش پیامبران منفى بوده است، به این بیان که: جهتگیرى پیامبران جهتگیرى معنوى و ضد دنیایى بوده است؛ محور تعلیمات پیامبران انصراف از دنیا و توجه به آخرت، پرداختن به درون و رها ساختن برون، گرایش به ذهنیت و گریز از
عینیت بوده است؛ از این رو همیشه نیروى دین و مذهب و پیامبران که مظهر این نیرو بودهاند، در جهت دلسرد کردن بشر از زندگى و به مثابهِ ترمزى براى پیشرفت بوده است و به این ترتیب نقش پیامبران در تاریخ همواره منفى بوده است.
معمولًا متظاهران به روشنفکرى اینچنین اظهارنظر مىکنند.
ب. گروهى دیگر به نحوى دیگر نقش ارباب ادیان را منفى معرفى مىکنند.
اینان برعکس گروه اول براى ارباب ادیان جهتگیرى دنیاگرایانه قائلاند و جهتگیرى معنوى آنان را فریبى و پوششى بر روى این جهتگیرى مىدانند و مدعى هستند این جهتگیرى دنیاگرایانه همواره در جهت حفظ وضع موجود و به سود طبقه زبردست و علیه طبقه زیردست و در جهت مبارزه با تکامل جامعه بوده است.
مدعى هستند که تاریخ مانند هر پدیده دیگر حرکت دیالکتیکى دارد، یعنى حرکت ناشى از تضاد درونى. با پیدایش مالکیت، جامعه به دو طبقه متخاصم تقسیم شد:
طبقه حاکم و بهرهکش، و دیگر طبقه محروم و بهرهده. طبقه حاکم همیشه طرفدار حفظ وضع موجود براى حفظ امتیازات خود بوده است و علىرغم تکامل جبرى ابزار تولید مىخواهد جامعه را در یک حال نگه دارد؛ اما طبقه محکوم، هماهنگ با تکامل ابزار تولید، مىخواهد وضع موجود را واژگون سازد و وضع کاملترى جانشین آن سازد. طبقه حاکم در سه چهره مختلف نقش خود را ایفا کرده است:
دین، دولت، ثروت؛ به عبارت دیگر: عامل زور، عامل زر، عامل فریب. نقش ارباب ادیان، اغفال و فریب به سود ستمگران و استثمارگران بوده است. آخرتگرایى ارباب ادیان، واقعى نبوده؛ فریبى بوده بر چهره دنیاگرایى آنان براى تسخیر وجدان طبقه محروم و انقلابى و پیشرو. پس نقش تاریخى ارباب ادیان از آن جهت منفى بوده که همواره در جناح طبقه کهنهگرا و محافظهکار و طرفدار حفظ وضع موجود یعنى صاحبان زر و زور بوده است.
تز مارکسیسم در توجیه تاریخ همین است. از نظر مارکسیسم سه عامل دین و دولت و ثروت، همزاد اصل مالکیت و در طول تاریخْ عوامل ضد خلقى بودهاند.
ج. بعضى دیگر تاریخ را به نوعى دیگر و بر ضد نظریه بالا تفسیر مىکنند و در عین حال نقش دین و مذهب و مظاهر آن یعنى پیامبران را منفى مىدانند. اینان مدعى هستند قانون تکامل طبیعت و تکامل تاریخ بر اساس غلبه اقویا و حذف ضعفاست؛ نیرومندان عامل پیشرفت تاریخ و ضعیفان عامل توقف و انحطاط بوده و هستند؛ دین و مذهب اختراع ضعفا براى ترمز اقویاست؛ ارباب ادیان مفاهیم عدل، آزادى، راستى، درستى، انصاف، محبت، ترحم، تعاون، … را، به عبارت دیگر اخلاق بردگى را به سود ضعفا یعنى طبقه منحط و ضد تکامل و به زیان طبقه اقویا یعنى طبقه پیشرو و عامل تکامل اختراع کردند و وجدان اقویا را تحت تأثیر قرار دادند و مانع حذف و از بین رفتن ضعفا و اصلاح و بهبود نژاد بشر و پیدایش ابرمردها گشتند.
لهذا نقش مذهب و پیامبران که مظهر این نیرو بودهاند، از آن جهت که طرفدار «اخلاق بردگى» و بر ضد «اخلاق خواجگى»- که عامل تکامل تاریخ و جامعه است- بودهاند، منفى بوده است.
نیچه، فیلسوف ماتریالیست و معروف آلمان، طرفدار این نظریه است.
د. از سه گروه بالا که بگذریم، گروههاى دیگر، حتى منکران ادیان، نقش پیامبران را در گذشته مثبت و مفید و در جهت تکامل تاریخ مىدانند. این گروهها از طرفى به محتواى تعلیمات اخلاقى و اجتماعى پیامبران و از طرف دیگر به واقعیتهاى عینى تاریخى توجه کردهاند و به این نتیجه رسیدهاند که پیامبران در گذشته اساسىترین نقشها را در اصلاح و بهبود و پیشرفت جوامع داشتهاند. تمدن بشر دو جنبه دارد: مادى و معنوى. جنبه مادى تمدن جنبه فنى و صنعتى آن است که دوره به دوره تکامل یافته تا به امروز رسیده است. جنبه معنوى تمدن مربوط به روابط انسانى انسانهاست. جنبه معنوى تمدن مرهون تعلیمات پیامبران است و در پرتو جنبه معنوى تمدن است که جنبههاى مادى آن نیز مجال رشد مىیابد. علیهذا نقش پیامبران در تکامل جنبه معنوى تمدن به طور مستقیم است و در تکامل جنبه مادى به صورت غیرمستقیم.
از نظر این گروهها در نقش مثبت تعلیمات پیامبران در گذشته سخنى نیست، منتها بعضى از این گروهها نقش مثبت این تعلیمات را منحصر به گذشته مىدانند و امروز دوره این گونه تعلیمات را منقضى مىشمارند و مدعى هستند که با پیشرفت علوم، تعلیمات دینى نقش خود را از دست داده و در آینده بیشتر از دست خواهد داد؛ ولى بعضى دیگر مدعى هستند که نقش ایمان و ایدئولوژى مذهبى نقشى است که هرگز پیشرفتهاى علمى جایگزین آن نخواهد شد، همچنان که مکاتب فلسفى نیز
نتوانستهاند جایگزین آن گردند. در میان نقشهاى مختلفى که پیامبران در گذشته داشتهاند احیاناً مواردى پیدا مىشود که تکامل شعور اجتماعى بشر موجب بىنیازى از پشتوانه تعلیمات دینى است، ولى اساسىترین نقشها همانهاست که در گذشته بوده و در آینده به قوّت خود باقى خواهد بود.
والحمدولله
منابع:
قرآن کریم
الکافی جلد ۱و۲
معجم الوسیط
معجم مغائیس اللغه
معجم مفردات الفاظ قرآن
معجم التحقیق فی کلمات قرآن الکریم
معجم مصباح المنیر فی غریب شرح الکبیر
جلد۲ مجموعه آثار حجه الاسلام والمسلمین استاد شهید مطهری(رحمه الله علیه)
دانشنامه نرم افزار جامع التفاسیر
[۱] .مصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر
[۲] .همان
[۳] .همان
[۴] .همان
[۵] .همان
[۶] .همان
[۷] .همان
[۸] .مغاءیس اللغه-جلد۶-ص۹۳
[۹] .معجم الوسیط-جلد۲-ص۲۱۶۸و۲۱۶۹
[۱۰] .مصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر-جلد۲-ص۶۵۱
[۱۱] .معجم الوسیط-جلد۲-ص۲۱۶۸و۲۱۶۹
[۱۲] .معجم الوسیط-جلد۲-ص۲۱۶۸و۲۱۶۹_مصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر-جلد۲-ص۶۵۱
[۱۳] .همان
[۱۴] .التحقیق فی کلمات القرآن الکریم-جلد۱۳-ص۵۶
[۱۵] .معجم الوسیط-جلد۲-ص۲۱۶۸و۲۱۶۹_المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر-جلد۲-ص۶۵۱
نظرات
ارسال دیدگاه برای این نوشته بسته می باشد.