چکیده :
انسان باید در مسیر زندگی خود از شکست و ناموفقیت های زندگی اش کم نیارد ودربین راه نبرد.اگرکسی سست وکم صبر باشد یقین داشته باش که هرگز در دنیا وحتی در آخرت به جایی نخواهد رسید.هستند.دراین راستا دین مقدس اسلام خیلی روی بحث صبر واستقامت مانورمی دهد ازاین قبیل مثال ها چند نمونه ای ازآیات وروایات ذکرمیکنم که ان شاء الله استفاده نمایید.
انسان باید در مسیر زندگی خود از شکست و ناموفقیت های زندگی اش کم نیارد ودربین راه نبرد.اگرکسی سست وکم صبر باشد یقین داشته باش که هرگز در دنیا وحتی در آخرت به جایی نخواهد رسید.هستند.دراین راستا دین مقدس اسلام خیلی روی بحث صبر واستقامت مانورمی دهد ازاین قبیل مثال ها چند نمونه ای ازآیات وروایات ذکرمیکنم که ان شاء الله استفاده نمایید.
بیان على علیه السلام
چه بیان خوبى دارد على علیه السلام در نهجالبلاغه! اصحابش را مخاطب قرار داده. مردم وقتى که به رفاه زیاد و عیش و تنعم عادت کردند، خصلت عیش و تنعم و رفاهزدگى کمحوصلگى و کمصبرى و زودرنجى و پر توقعى و امثال اینهاست. از على علیه السلام انتظارات زیادى داشتند؛ مىگفتند براى ما کافى است که دور و بر تو هستیم؛ مگر غیر از اینکه دور و بر تو هستیم کار دیگرى هم باید انجام دهیم؟! پس چرا فتح و پیروزى زود نصیب ما نمىشود؟ مگر ما که دور تو را گرفتهایم بر حق نیستیم؟
مىفرمود: شما زمان پیغمبر را- که دور نشده- در نظر بگیرید؛ ببینید خداوند به پیغمبر- که اصل حق بود- چه وقت نصرت را عنایت کرد، چقدر پیغمبر و یارانش استقامت به خرج دادند تا در نهایت امر پیروز شدند. شما خیال کردهاید این یک لقمه سادهاى بود که همان روز اول به آنها رسید؟
آنگاه مىفرماید سیزده سال مکه به جاى خود که چه رنجهایى پیغمبر اکرم شخصاً متحمل شدند و چه رنجهایى اصحاب پیغمبر متحمل شدند! تازه دوره مدینه رسیده که دوره پیروزیشان است. وضع جنگها در دوره مدینه را تشریح مىکند، مىفرماید: وَ لَقَدْ کُنّا مَعَ رَسولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله نَقتُلُ آباءَنا وَ ابْناءَنا وَ اخْوانَنا ما همراه پیغمبر بودیم، بزرگترین امتحانات و آزمایشها پیش پاى ما گذاشته مىشد. گاهى مجبور بودیم پسران خودمان را بکشیم چون به جنگمان آمده بودند، پدرانمان را بکشیم چون در گروه مخالف بودند، برادران خودمان را بکشیم چون در گروه مخالف بودند.
گاهى با دشمن آنچنان روبرو مىشدیم که وَ لَقَدْ کانَ الرَّجُلُ مِنّا وَ الْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنا یَتَصاوَلانِ تَصاوُلَ الْفَحْلَیْن. شترهاى نر را دیدهاید که گاهى به جان همدیگر مىافتند؟
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج۲۷، ص: ۸۰۱
چگونه یکدیگر را در بغل مىگیرند، این مىخواهد او را به زمین بزند او مىخواهد این را! یعنى جنگ تن به تن ما به حالت کشتىگیرى رسیده بود. فَمَرَّهً لَنا مِنْ عَدُوِّنا وَ مَرَّهً لِعَدُوِّنا مِنّا «۱» هیچکس هم قول نداده بود که همیشه ما [برتر باشیم؛] حالا که ما همراه پیغمبر هستیم پس حتماً باید طرف پیروز باشیم؛ گاهى به سود ما بود به ضرر دشمن، گاهى هم به سود دشمن بود به ضرر ما. چنین بود تا وقتى که صدق نیّات ما به ظهور رسید یعنى واقعاً آنچه که باید از درون ما بجوشد جوشید، آنوقت خداوند پیروزى خودش را بر ما نازل کرد. شما چه توقعى دارید؟! چرا اینقدر پر توقع شدهاید؟!
وَ الَّوِ اسْتَقاموا عَلَى الطَّریقَهِ لَاسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً. اگر بر این طریقت استقامت بورزند آن وقت است که آنها را از آب فراوان سیراب خواهیم کرد؛ مقصود این است که نعمتهاى ما از زمین و آسمان به سر مردم خواهد ریخت. مفسرین گفتهاند این آیه مثل آیه «وَ لَوْ انَّ اهْلَ الْقُرى امَنوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْارْضِ» «۲» است؛ یعنى درهاى برکتها به روى مردم باز خواهد شد.
استقامت بر راه
وَ الَّوِ اسْتَقاموا عَلَى الطَّریقَهِ لَاسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً یعنى باز بگو به مردم به من وحى شده است که اگر مردم بر راه و طریق، بر طریقت [استقامت بورزند آنها را از آب فراوان سیراب خواهیم کرد یعنى به آنها نعمت زیاد خواهیم داد.] «طریقه» از نظر لغت همان «طریقت» است. این غیر از اصطلاح خاصى است که متصوفه دارند که طریقت را در مقابل شریعت و حقیقت قرار مىدهند؛ اصطلاح خاص قرآن است. در اول بحث عرض کردم که قرآن مىفرماید: وَ انّا مِنَّا الصّالِحونَ وَ مِنّا دونَ ذلِکَ کُنّا طَرائِقَ قِدَداًبعضى از ما شایسته و صالح هستیم بعضى غیر آن؛ غیرصالحها طرائق متعددند. و گفتیم قرآن همیشه راه راست را یکى مىداند راه کج را متعدد؛ براى راه راست قائل به طریقت یا طریقه- یعنى راه- است نه طرائق، براى راه کج و باطل قائل به طرائق متعدد است. اینجا چون صحبت راه حق است کلمه «طریقه» آمده.
وَ الَّوِ اسْتَقاموا عَلَى الطَّریقَهِ «اگر مردم استقامت بورزند و بر راه ایستادگى کنند».
پس دو مسأله است: یکى اینکه راهِ راست است و راه، رفتن و حرکت مىخواهد.
دوم اینکه در راه- که حرکت و رفتن مىخواهد- مشکلات زیادى هست. مشکلات زیاد، استقامت و ایستادگى مىخواهد؛ با مشکلات مواجه شدن، مرتب مشکل را حل کردن و راه را ادامه دادن. آن داستان معروف «سیمرغ و سى مرغ» که عطار آورده همین است. شاعر عرب مىگوید:
خَلیلَىَّ قُطّاعُ الْفَیافى الَى الْحِمى | کَثیرٌ وَ امَّا الْواصِلونَ قَلیلٌ | |
یعنى دوستان من (دو دوست من)! کسانى که در صحرا به طرف مقصد راه مىافتند، آنهایى که ابتدا به راه مىافتند زیاد هستند اما تدریجاً کم مىشوند. اول یک شور و هیجانى همه را فرا مىگیرد، همه از بیخ و بن حرکت مىکنند. اگر مطلب در همان مرحله اول پایان بپذیرد همه خودشان را صاحب حق و حقیقت مىدانند. اما اندکى
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج۲۷، ص: ۸۰۰
که مىآیند و زمان مىگذرد با مشکلاتى مواجه مىشوند، از کنار جدا و مرتب کم مىشوند. منزل به منزل که جلو مىروند از عده کاسته مىشود. آنهایى که به آخرین منزل مىرسند عده کمى خواهند بود. آنهایى که ابتدا راه مىافتند و مقدارى هم شرکت مىکنند خیلى زیادند، تدریجاً کم مىشوند؛ آنها که به مقصد مىرسند کمند؛ یعنى به مقصد رسیدن استقامت مىخواهد. قرآن هم مىگوید: وَ الَّوِ اسْتَقاموا عَلَى الطَّریقَهِ. نفرمود: و اگر مردم وارد این راه بشوند؛ بلکه وارد راه بشوند استقامت هم به خرج بدهند.
انسان باید در مسیر زندگی خود از شکست و ناموفقیت های زندگی اش کم نیارد ودربین راه نبرد.اگرکسی سست وکم صبر باشد یقین داشته باش که هرگز در دنیا وحتی در آخرت به جایی نخواهد رسید.هستند.دراین راستا دین مقدس اسلام خیلی روی بحث صبر واستقامت مانورمی دهد ازاین قبیل مثال ها چند نمونه ای ازآیات وروایات ذکرمیکنم که ان شاء الله استفاده نمایید
تفسیرنمونه،ج۲۰،ص: ۲۶۹
[سورهفصلت (۴۱): آیات ۳۰ تا ۳۲]
إِنَّالَّذِینَقالُوارَبُّنَااللَّهُثُمَّاسْتَقامُواتَتَنَزَّلُعَلَیْهِمُالْمَلائِکَهُأَلاَّتَخافُواوَلاتَحْزَنُواوَأَبْشِرُوابِالْجَنَّهِالَّتِیکُنْتُمْتُوعَدُونَ (۳۰) نَحْنُأَوْلِیاؤُکُمْفِیالْحَیاهِالدُّنْیاوَفِیالْآخِرَهِوَلَکُمْفِیهاماتَشْتَهِیأَنْفُسُکُمْوَلَکُمْفِیهاماتَدَّعُونَ (۳۱) نُزُلاًمِنْغَفُورٍرَحِیمٍ (۳۲)
ترجمه:
۳۰- کسانىکهگفتندپروردگارماخداوندیگانهاستسپساستقامتکردند،فرشتگانبرآنهانازلمىشوندکهنترسیدوغمگینمباشید،وبشارتبادبرشمابهآنبهشتىکهبهشماوعدهدادهشدهاست.
۳۱- مایارانومددکارانشمادرزندگىدنیاودرآخرتهستیموبراىشماهرچهبخواهیددربهشتفراهماستوهرچهطلبکنیدبهشمادادهمىشود.
۳۲- اینهابهعنوانپذیرایىازسوىخداوندغفورورحیماست.
تفسیر: نزولفرشتگانبرمؤمنانبااستقامت
مىدانیمروشقرآنبراىتبیینمطالبایناستکهامورمتضادرادربرابرتفسیرنمونه،ج۲۰،ص: ۲۷۰
همقرارمىدهدتابامقایسهبایکدیگروضعآنهابهخوبىروشنگردد،وازآنجاکهدرآیاتگذشتهسخنازمنکرانلجوجىدرمیانبودکهبرکفرپافشارىداشتند،وخداوندآنهارابهعذابهاوکیفرهاىمختلفتهدیدمىکند،درآیاتموردبحثسخنازمؤمنانىاستکهدرایمانشانراسخوپابرجاهستند،وخداوندبههفتپاداشوموهبتکهبراىآنهاقراردادهاشارهمىکندکهغالبانقطهمقابلکیفرهاىگذشتهاست.
نخستمىگوید:” کسانىکهمىگویندپروردگارمااللَّهاست،سپسبرسرگفتهخودمىایستندوکمترینانحرافىپیدانمىکنند،وآنچهلازمهآناستدرعملوگفتارنشانمىدهندفرشتگانالهىبرآنهانازلمىشوندکهنترسیدوغمگینمباشید” (إِنَّالَّذِینَقالُوارَبُّنَااللَّهُثُمَّاسْتَقامُواتَتَنَزَّلُعَلَیْهِمُالْمَلائِکَهُأَلَّاتَخافُواوَلاتَحْزَنُوا
).
چهتعبیرجامعوجالبىکهدرحقیقتهمهنیکىهاوصفاتبرجستهرادربردارد،نخستدلبهخدابستنوایمانمحکمبهاوپیداکردن،سپستمامزندگىرابهرنگایماندرآوردنودرمحورآنقراردادن «۱».
بسیارندکسانىکهدمازعشقاللَّهمىزنند،ولىدرعملاستقامتندارند،افرادىسستوناتوانندکهوقتىدربرابرطوفانشهواتقرارمىگیرندباایمانوداعکرده،ودرعملمشرکمىشوند،وهنگامىکهمنافعشانبهخطرمىافتدهمانایمانضعیفومختصررانیزازدستمىدهند
(۱)” استقاموا” ازماده” استقامت” بهمعنىملازمطریقمستقیمبودنوثباتبرخطصحیحاست،وبعضىازاربابلغتنیزآنرابهمعنى” اعتدال” تفسیرکردهاند،وجمعمیانایندومعنىبعیدنیست
. تفسیرنمونه،ج۲۰،ص: ۲۷۱
علىعدریکىازخطبههاىنهجالبلاغهاینآیهراباعبارتگویاوپرمعنایىتفسیرمىکندوبعدازتلاوتآنمىفرماید:
وقدقلتم” ربنااللَّه” فاستقیمواعلىکتابهوعلىمنهاجامرهوعلىالطریقهالصالحهمنعبادته،ثملاتمرقوامنها،ولاتبتدعوافیها،ولاتخالفواعنها:
” شماگفتیدپروردگارما” اللَّه” استاکنونبرسراینسخنپایمردىکنید،برانجامدستورهاىکتاباو،ودرراهىکهفرمانداده،ودرطریقپرستششایستهاو،استقامتبهخرجدهید،ازدایرهفرمانشخارجنشوید،درآئیناوبدعتمگذاریدوهرگزباآنمخالفتنکنید” «۱».
درحدیثدیگرىازپیغمبرگرامىاسلامصمىخوانیمکهاینآیهراتلاوتفرمودسپسافزود:
قدقالهاالناس،ثمکفراکثرهم،فمنقالهاحتىیموتفهوممناستقامعلیها:
” گروهىاینسخنراگفتندسپساکثرآنهاکافرشدند،اماکسىکهاینسخنرابگویدوهمچنانبهآنتداومدهدتامرگشفرارسداوازکسانىاستکهبرآناستقامتکرده” «۲».
واگرمىبینیمدرحدیثىکهازامامعلىبنموسىالرضاعنقلشدهدرپاسخسؤالازتفسیر” استقامت” فرمود:
هىواللَّهماانتمعلیه:
” استقامتهمانروشولایتىاستکهشمادارید” «۳» بهمعنىایننیستکهمفهومآیهدرمسالهولایتخلاصهشودبلکهچونپذیرشرهبرىائمهاهلبیتعضامنبقاءخطتوحیدوروشاصیلاسلاموادامهعملصالحاست،استقامترابهاینمعنىتفسیرفرمودهاست.
تفسیرنمونه،ج۲۰،ص: ۲۷۲
کوتاهسخناینکهارزشانسانکهدرایمانوعملصالحخلاصهمىشوددراینآیهدرجمله” قالُوارَبُّنَااللَّهُثُمَّاسْتَقامُوا” منعکسشده،ولذادرحدیثىازپیغمبرگرامىاسلامصآمدهکهشخصىخدمتشعرضکرد: اخبرنىبامراعتصمبه:” دستورىبهمندهکهبهآنچنگزنمودردنیاوآخرتاهلنجاتشوم”.
پیغمبرصفرمود: قلربىاللَّهثماستقم:” بگوپروردگارمناللَّهاستوبراینگفتهخودبهایست”! سپسمىگوید: پرسیدم:” خطرناکترینچیزىکهبایدازآنبترسمچیست”؟پیامبرصزبانشراگرفتوفرمود:” این”! «۱» اکنونبهبینیمکسانىکهایندواصلمهمرادروجودخودزندهمىکنندمشمولچهمواهبىازسوىخداهستند.
قرآندراینآیاتبههفتموهبتبزرگاشارهمىکندمواهبىکهازسوىفرشتگانالهىکهبرآنهانازلمىشوندبهآنهابشارتدادهمىشود.
آرىکارانسانبجایىمىرسدکهدرپرتوایمانواستقامتفرشتگانبراونازلمىگردندوپیامالهىراکهسراسرلطفومرحمتاستبهاواعلاممىدارند.
پسازنخستینودومینبشارتدرموردعدم” خوف” و” حزن” کهبهآناشارهشد.
درسومینمرحلهمىگویند:” بشارتبادبرشمابهآنبهشتىکهبهآنوعدهدادهمىشدید” (وَأَبْشِرُوابِالْجَنَّهِالَّتِیکُنْتُمْتُوعَدُونَ).
ودرچهارمینبشارتمىافزایند:” مایارانومددکارانشمادرزندگى
دنیاودرآخرتهستیم” هرگزشماراتنهانمىگذاریم،درنیکىهابهشماکمکمىکنیم،وازلغزشهاشماراحفظمىنمائیمتاواردبهشتشوید (نَحْنُأَوْلِیاؤُکُمْفِیالْحَیاهِالدُّنْیاوَفِیالْآخِرَهِ
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى ج۱۷ ۳۵۹ صبر و استقامت ….. ص : ۳۵۹
صبر و استقامت
مسأله دیگرى که در روش تبلیغ مطرح است مسأله صبر و استقامت است:
______________________________
(۱). شعراء/ ۱۱۴.
(۲). انعام/ ۵۲.
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج۱۷، ص: ۳۶۰
«فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحوتِ» «۱»، «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ اولُوالْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» «۲» پایدار باش، خویشتندار باش، استقامت داشته باش، «فَاسْتَقِمْ کَما امِرْتَ» «۳» همانطور که فرمان داده شدهاى استقامت داشته باش. جمله «فَاسْتَقِمْ کَما امِرْتَ» در دو سوره، یکى در سوره شورى و دیگر در سوره هود ذکر شده است. در سوره هود مىفرماید: «فَاسْتَقِمْ کَما امِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ» خودت و مؤمنینى که با تو هستند، همهتان استقامت داشته باشید. در سوره شورى مخاطب، شخص پیامبر است.
از رسول خدا نقل کردهاند که فرمود: «شَیَّبَتْنى سورَهُ هودٍ» «۴» سوره هود ریش مرا سفید کرد، آن آیهاى که مىگوید: «فَاسْتَقِمْ کَما امِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ» استقامت داشته باش، ولى تنها به خود من نگفته، بلکه گفته خودم و دیگران، آنها را هم به استقامت وادار کن.
باید مقدارى هم راجع به امام حسین در همین زمینه صحبت کنیم. اباعبداللَّه علیه السلام در حرکت و نهضت خودشان یک سلسله کارها کردهاند که اینها را مىشود روش و اسلوب کار تلقى کرد. بگذارید من مسأله روش و اسلوب کار امام حسین را فردا شب که شب عاشوراست، به عرض برسانم. امشب مقدارى از مقتل برایتان عرض مىکنم.
تقریباً یک سنتى است که در تاسوعا ذکر خیرى از وجود مقدس ابوالفضل العبّاس (سلام اللَّه علیه) مىشود. مقام جناب ابوالفضل بسیار بالاست. ائمّه ما فرمودهاند: «انَّ لِلْعَبّاسِ مَنْزِلَهً عِنْدَاللَّهِ یَغْبَطُهُ بِها جَمیعُ الشُّهَداءِ» «۵» عبّاس مقامى نزد خدا دارد که همه شهدا غبطه مقام او را مىبرند. متأسفانه تاریخ از زندگى آن بزرگوار اطلاعات زیادى نشان نداده؛ یعنى اگر کسى بخواهد کتابى در مورد زندگى ایشان بنویسد مطلب زیادى پیدا نمىکند. ولى مطلب زیاد به چه درد مىخورد؟ گاهى یک زندگى یک روزه یا دوروزه یا پنج روزه یک نفر که ممکن است شرح آن بیش از پنج صفحه نباشد، آنچنان درخشان است که امکان دارد به اندازه دهها کتاب ارزش آن شخص را ثابت کند، و جناب ابوالفضل العبّاس چنین شخصى بود. سن ایشان در کربلا در حدود سى و چهار
______________________________
(۱). ن والقلم/ ۴۸.
(۲). احقاف/ ۳۵.
(۳). هود/ ۱۱۲.
(۴). مجمع البیان، ج ۵/ ص ۱۴۰.
(۵). ابصارالعین فى انصار الحسین، ص ۲۷.
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج۱۷، ص: ۳۶۱
سال بوده است و داراى فرزندانى بودهاند که یکى از آنها به نام عبیداللَّه بن عبّاس بن علىّ بن ابیطالب است و تا زمانهاى دور زنده بوده است. نقل مىکنند که روزى امام زین العابدین چشمشان به عبیداللَّه افتاد، خاطرات کربلا به یادشان افتاد و اشکشان جارى شد.
جناب ابوالفضل در وقت شهادت امیرالمؤمنین، کودکى نزدیک به حد بلوغ یعنى در سن چهارده سالگى بوده است. من از ناسخ التواریخ الآن یادم هست که جناب ابوالفضل در جنگ صفّین حضور داشتهاند، ولى چون هنوز نابالغ و کودک بودهاند (حدود دوازده سال داشتهاند، زیرا جنگ صفّین تقریباً سه سال قبل از شهادت امیرالمؤمنین است) امیرالمؤمنین به ایشان اجازه جنگیدن ندادهاند. همین قدر یادم هست که نوشته بود ایشان در جنگ صفّین در عین اینکه کودک بودند سوار بر اسب سیاهى بودند. بیش از این چیزى ندیدم. ولى در مقاتل معتبر این مطلب را نوشتهاند که امیرالمؤمنین على علیه السلام یک وقتى به برادرشان عقیل فرمودند براى من زنى انتخاب کن که «وَلَدَتْهَا الْفُحولَهُ» نژاد از شجاعان برده باشد. عقیل نسّابه است، نسب شناس و نژادشناس بوده و عجیب هم نژادشناس بوده و قبایل و پدر و مادرها را و اینکه کى از کجا نژاد مىبرد مىشناخته است. فوراً گفت: «عَنّى لَکَ بِامِّ الْبَنینَ بِنْتِ خالِدٍ» آن زنى که تو مىخواهىامّ البنین است. امّ البنین یعنى مادر پسران (مادر چند پسر)، ولى خود این کلمه مثلامّ کلثوم است که حالا ما اسم مىگذاریم. مخصوصاً در تاریخ دیدم که یکى از جدّات یعنى مادر بزرگهاىامّ البنین اسمشامّ البنین بوده و شاید به همین مناسبت اسم ایشان را همامّ البنین گذاشتهاند. همین دختر را براى امیرالمؤمنین خواستگارى کردند و از او چهار پسر براى امیرالمؤمنین متولد شد و ظاهراً دخترى از او به دنیا نیامده است. بعد این زن به معنى واقعىامّ البنین یعنى مادر چند پسر شد. امیرالمؤمنین فرزندان شجاع دیگر هم داشت: اولًا خود حسنین (امام حسن و امام حسین) شجاعتشان محرز بود، مخصوصاً امام حسین که در کربلا نشان داد که چقدر شجاع بود و شجاعت پدرش را به ارث برده بود. محمّدبن حنفیّه از جناب ابوالفضل خیلى بزرگتر بود و در جنگ جمل شرکت کرد و فوق العاده شجاع و قوى و جلیل و زورمند بود.
حدس زده مىشود که امیرالمؤمنین به او عنایت خاصى داشته است (البته این مطلب در متن تاریخ نوشته نشده، حدس است).
مطابق معتبرترین نقلها اولین کسى که از خاندان پیغمبر شهید شد، جناب على اکبر
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج۱۷، ص: ۳۶۲
و آخرینشان جناب ابوالفضل العبّاس بود؛ یعنى ایشان وقتى شهید شدند که دیگر از اصحاب و اهل بیت کسى نمانده بود، فقط ایشان بودند و حضرت سیّدالشّهداء. آمد عرض کرد: برادر جان! به من اجازه بدهید به میدان بروم که خیلى از این زندگى ناراحت هستم. جناب ابوالفضل سه برادر کوچکترش را مخصوصاً قبل از خودش فرستاد، گفت: بروید برادران! من مىخواهم اجر مصیبت برادرم را برده باشم.
مىخواست مطمئن شود که برادران مادرىاش حتماً قبل از او شهید شدهاند و بعد به آنها ملحق بشود.
بنابراینامّ البنین است و چهار پسر، ولىامّ البنین در کربلا نیست، در مدینه است.
آنان که در مدینه بودند از سرنوشت کربلا بىخبر بودند. به این زن، مادر این چند پسر که تمام زندگى و هستىاش همین چهار پسر بود، خبر رسید که هر چهار پسر تو در کربلا شهید شدهاند. البته این زن زن کاملهاى بود، زن بیوهاى بود که همه پسرهایش را از دست داده بود. گاهى مىآمد در سر راه کوفه به مدینه مىنشست و شروع به نوحه سرایى براى فرزندانش مىکرد. تاریخ نوشته است که این زن خودش یک وسیله تبلیغ علیه دستگاه بنى امیّه بود. هرکس که مىآمد از آنجا عبور کند متوقف مىشد و اشک مىریخت. مروان حکم که یک وقتى حاکم مدینه بوده و از آن دشمنان عجیب اهل بیت است، هروقت مىآمد از آنجا عبور کند بىاختیار مىنشست و با گریه این زن مىگریست. این زن اشعارى دارد و در یکى از آنها مىگوید:
لا تَدْعُوِنّى وَیْکِ امَّ الْبَنینِ | تُذَکِّرینى بِلُیوثِ الْعَرینِ | |
کانَتْ بَنونَ لى ادْعى بِهِمْ | وَالْیَومَ اصْبَحْتُ وَ لا مِنْ بَنینِ «۱» | |
مخاطب را یک زن قرار داده، مىگوید: اى زن، اى خواهر! تا به حال اگر مراامّ البنین مىنامیدى، بعد از این دیگرامّ البنین نگو، چون این کلمه خاطرات مرا تجدید مىکند، مرا به یاد فرزندانم مىاندازد، دیگر بعد از این مرا به این اسم نخوانید؛ بله، در گذشته من پسرانى داشتم ولى حالا که هیچیک از آنها نیستند. رشیدترین فرزندانش جناب ابوالفضل بود و بالخصوص براى جناب ابوالفضل مرثیه بسیار جانگدازى دارد، مىگوید:
______________________________
(۱). منتهى الآمال، ج ۱/ ص ۳۸۶.
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج۱۷، ص: ۳۶۳
یا مَنْ رَأَى الْعَبّاسَ کَرَّ عَلى جَماهیرِ النَّقَدِ | وَ وَراهُ مِنَ ابْناءِ حَیْدَرَ کُلُّ لَیْثٍ ذى لَبَدٍ | |
انْبِئْتُ انَّ ابْنى اصیبَ بِرَأْسِهِ مَقْطوعَ یَدٍ | وَیْلى عَلى شِبْلى امالَ بِرَأْسِهِ ضَرْبُ الْعَمَدِ | |
لَوْ کانَ سَیْفُکَ فى یَدَیْکَ لَما دَنى مِنْهُ احَدٌ «۱».
پرسیده بود که پسر من، عبّاس شجاع و دلاور من چگونه شهید شد؟ دلاورى حضرت ابوالفضل العبّاس از مسلّمات و قطعیات تاریخ است. او فوق العاده زیبا بوده است که در کوچکى به او مىگفتند قمر بنى هاشم، ماه بنى هاشم. در میان بنى هاشم مىدرخشیده است. اندامش بسیار رشید بوده که بعضى از مورخین معتبر نوشتهاند هنگامى که سوار بر اسب مىشد، وقتى پایش را از رکاب بیرون مىآورد، سر انگشتانش زمین را خط مىکشید. بازوها بسیار قوى و بلند، سینه بسیار پهن. مىگفت که پسرش به این آسانى کشته نمىشد. از دیگران پرسیده بود که پسر من را چگونه کشتند؟ به او گفته بودند که اول دستهایش را قطع کردند و بعد به چه وضعى او را کشتند. آن وقت در این مورد مرثیهاى گفت. مىگفت: اى چشمى که در کربلا بودى، اى انسانى که در صحنه کربلا بودى آن زمانى که پسرم عبّاس را دیدى که بر جماعت شغالان حمله کرد و افراد دشمن مانند شغال از جلوى پسر من فرار مىکردند. پسران على پشت سرش ایستاده بودند و مانند شیر بعد از شیر، پشت پسرم را داشتند. واى بر من! به من گفتهاند که بر شیربچه تو عمود آهنین فرود آوردند. عبّاس جانم، پسر جانم! من خودم مىدانم که اگر تو دست در بدن مىداشتى، احدى جرأت نزدیک شدن به تو را نداشت.
وَلا حول و لا قوّه الّا باللَّه
ودر پایان از خداوند منان میخواهیم که به لطف قرآن واهل بیت علیهم السلام در تمام مراحل زندگی به ماصبر ودر همه ی مراحل زندگی در برابر مشکلات وسختی ها استقامت بورزیم ودر امتحان اللهی سربلند بیرون بیاییم
نظرات
ارسال دیدگاه برای این نوشته بسته می باشد.