مقاله ملاک بداهت در تصورات

سال ورودی :
  • 1392
  • استاد راهنما :
  • استاد کریمی
  • پایه :
  • پایه 2
  • 44 بازدید

    چکیده :

    در کتاب “المنطق” مرحوم علامه محمدرضا مظفر، زمانی که با مفاهیم بدیهی ونظری برخورد می کنیم، می بینیم که ایشان مفاهیمی که جهت کسب آنها نیازی به فکر و نظر نیست را بدیهی وآنهایی را که جهت کسبشان احتیاج به فکر و نظر می باشد نظری نامیده اند.


    مقدمه:

    در کتاب “المنطق” مرحوم علامه محمدرضا مظفر، زمانی که با مفاهیم بدیهی ونظری برخورد می کنیم، می بینیم که ایشان مفاهیمی که جهت کسب آنها نیازی به فکر و نظر نیست را بدیهی  وآنهایی را که جهت کسبشان احتیاج به فکر و نظر می باشد نظری نامیده اند.

     

    خلائی که در این تقسیم ثنائی احساس می شود آن است که؛ حقیقتاٌ چه چیزی باعث می شود که جهت فهم یک مفهومی نیاز به فکر داشته باشیم یا نداشته باشیم وبه عبارتی “ملاک بداهت” چیست که به سبب عدم وجود آن، یک مفهومی نیازمند تعریف می گردد.

     

    جهت وصال به این مقصود در این (شبه) پژوهش (که کار تازه ای نبوده و قبلا بزرگانی چون شهید مطهری به آن پرداخته اند واینجانب، جهت عمق بخشی به گزاره های علمی خویش به این موضوع روی آوردم) مراحل زیر را طی می کنیم:

     

    1. بیان تعاریف مفهومات نظری و بدیهی
    2. بررسی چیستی خود “تعریف”؛ به اینگونه که در تعریف کردن یک مفهوم چه رویدادهایی می انجامد، که این امر موجب می شود ویژگی مفهومی که تعریف می شود به دست آید.
    3. بیان یکی از اشکالاتی که به مفهوم نظری وارد است، که بیان آن در اینجا جهت عمق بخشی به فهم ملاک بداهت است که در مرحله دوم تقریباٌ به طور کامل طی شده بود.
    4. بیان ملاک بداهت با بیانی دیگر و از نظر برخی دیگر از مناطقه، و تطبیق و مقایسه دو ملاک ذکر شده باهم.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    بخش اول: تعریف مفهومات نظری و بدیهی

    در اینجا ابتدائاً به تعریف مفاهیم نظری و بدیهی می پردازیم.

    همانگونه که می دانیم تعریف علم به این شرح است: “نقش بستن صورت شیء نزد عقل[۱]“. حال این علم که از آن به “تصور” نیز یاد می شود، به فراخور اینکه مستلزم حکم یا تصدیق باشد یا نباشد به تصور (بمعنی الاخص) و تصدیق تقسیم می شود.[۲]

    نکته: تصدیق نیز خود تصور و برداشت وعلمی است که فقط مستلزم یک حکمی می گردد، وچیزی غیر از تصور نمی باشد.

    حال هریک از این تصورات وتصدیقات به “بدیهی” و”نظری” تقسیم می گردد.

    تعریف تصورات نظری وبدیهی[۳]:

    تصورات بدیهی عبارت است از تصورات روشن و واضحی که هیچگونه ابهام در آن ها، وجود نداشته باشد (مثل: مفهوم وجود و…) برخلاف تصورات نظری که احتیاج به تشریح و توضیح دارند (مثل: مفهوم حرارت، جن، انسان و بسیاری از مفاهیم دیگر).

    تعریف تصدیقات نظری وبدیهی[۴]:

    اگر ذهن در قضاوت و حکم بین دو چیز محتاج دلیل باشد، به آن تصور وعلمی که این قضاوت را در پی دارد “تصدیق نظری” (مثل: تصدیق اینکه “اجتماع نقیضین محال است” یا تصذیق اینکه “کل از جزء بزرگتر است”)، واگر محتاج به دلیل نباشد و صرف تصور دو طرف در تصدیق وحکم وقضاوت کفایت کند، به علم یا تصور مذکور “تصدیق بدیهی” گویند (مثل: تصدیق اینکه در مریخ حیات وجود دارد و یا تصدیق جمله “علی آمد”).

    نکته: بداهت یا نظری بودن تصور طرقین یک قضیه در نظری بودن تصدیق ما تاثیری ندارد.

     

     

     

    بخش دوم: بررسی مفهوم خود تعریف

    همانگونه که مشخص شد، مفاهیم بدیهی التصور از آن جهت که بدیهی اند نیازی به فکر و نظر جهت مشخص شدن و تمییز دادن ندارند، به عبارتی خود به خود معلوم اند لذا نیازی به تعریف کردن جهت مشخص شدنشان نیست.

    حال در اینجا به بررسی فرآیند تعریف پرداخته؛ که ببینیم در عمل تعریف چه رویدادی متحقق می شود، که آن رویداد قابلیت تحقق در بدیهی التصور را ندارد برخلاف مفهوم نظری.

    جهت وصال به مقصود مذکور، به بررسی حضور یک تصور در عقل (علم) در بدیهیات و تصورات می پردازیم.

    علم و معلوم

    هر صورت ذهنی انطباق ذاتی با واقعیتی در خارج دارد، که به آن صورت ذهنی “علم”، و به آن واقعیت “معلوم” گویند. در علم از آن جهت که عین آگاهی و انکشاف معلوم است، جهالت و نادانی راه ندارد به عبارتی وقتی ما از یک واقعیتی علم و تصوری بدست آوریم، نباید نسبت به آن ابهام و اجمال که نوعی از جهالت است داشته باشیم، چرا که اگر جهالت داشته باشیم دیگر علم به آن نداریم.

    چیزی که هست اینست که وقتی ما از یک شیء معلوم که مرکب است (از یک جزءما به الاشتراک و جزء اختصاصی) تصوری بدست آوریم، صرف حصول یک صورت ذهنی در ذهن (علم) کافی نیست، جهت تمییز جزء اشتراکی اش (با یک عده از اشیاء دیگر) از جزء اختصاصی آن (که اختصاص به خود وی دارد)، که بخاطر این تمییز (که با علم صرف حاصل نگشته) بتوان بوسیله جزء اختصاصی، مفهوم مذکور را از غیر خودش تمییز داد.

    حال مقدمات فراهم گشت، جهت فهم چیستی تعریف:

    چیستی تعریف

    تعریف عبارت است از تحصیل معرفت به ذات و ماهیت شیء که با تجزیه اجزای آن شیء به مفاهیم اولیه ای که در ذهن اوست حاصل می شود.

    با توجه به تعریف فوق در می یابیم که، تعریف مخصوص مفاهیم مرکب است نه بسیط. چرا که مفهوم بسیط قابل تجزیه به اجزاء نیست مطلقا، چه برسد به اینکه به مفاهیم قابل درک تقسیم گردد. و به عبارت دیگر مفاهیم بسیطه خود فی ذاته قابل درک اند.

    با توجه به تعریف فوق الذکر در می یابیم که خلاء حاصله از علم یافتن به مفهوم مرکب، که در آن صرف علم یافتن کفایت در تمییز جزء اختصاصی نمی کرد، بوسیله تعریف پر می گردد.

    به عبارتی تعریف عبارت است از تشخیص و تمییز شیء از غیر خودش بوسیله جزء اختصاصی.

    با توجه به مباحث مذکور، معرفت از جهت علم صرف یافتن به مجهول و یا علم همراه تمییز جزء اختصاصی، به دو نوع تقسیم می گردد:

    1. معرفت اجمالی: علم اولی و حصول صورت اولی که معلول برخورد ذهن با واقعیت عینی است.
    2. معرفت تفصیلی: تمییز و بازشناسی شیء که معلول تجزیه و تحلیل ذهن به ما به الاشتراک و ما به الامتیاز است.

    تاکیدا عارض می شویم که یک مفهوم و صورت ذهنی، در صورتی نیازمند به تعریف و شناسایی است که مرکب از اجزاء باشد و به اصطلاح وجه مشترکی با اجزاء دیگر داشته باشد، تا با تحصیل وجه اختصاص شناخت حاصل گردد. لذا اگر مفهومی بسیط باشد، بالذات متباین از اجزاء دیگر بوده و نیازی به تمییز آن جهت شناخت نیست، چرا که بالذات علم به آن حاصل است. بر این اساس مفاهیم بسیطه یا عارض بر ذهن نمی شود بدین معنا که ذهن از وجود آن ها اطلاعی ندارد و یا اگر عارض می شوند، خالی از هرگونه ابهام بوده و بدیهی و شناخته شده اند.[۵]

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    بخش سوم: اشکال راجع به موجودیت تصور نظری

    بیان اشکال:

    نکته قابل تامل راجع به تصور آنست که تصور (یعنی چیز معلوم) به تصوری و نظری تقسیم نمی گردد. به عبارتی تصور نظری نداریم. چرا که آنچه از آن به تصور نظری یاد می شود یا معلوم است یا مجهول، اگر مجهول باشد که زیر مجموعه تصورات جای نمی گیرد. و اگر معلوم باشد که دیگر وجهی جهت تمییز آن از تصور بدیهی نیست. به عبارت دیگر یا یک چیز تصور نشده یا شده، اگر نشده که مجهول است و ذهن به آن التفات ندارد. و اگر شده که تصور آن مساوی است با معلوم بودن، ودیگر ابهام و اجمالی که مساوی با جهل است در آن راه ندارد.

    جواب اشکال:

    ما در باب تصور نظری چه می کنیم؟

    می آییم تصوری را که از شیء نظری داریم تحلیل می کنیم و به اجزائش می شکافیم. به عبارتی همان علم اجمالی ای که نسبت به آن داریم را مورد بررسی قرار می دهیم تا ما به الاشتراک و ما به الاختصاص آن را مشخص کنیم. همانگونه که در اجسام عینی، مثل آب که با ریختن خود آب در لابراتوار، اجزائش رامشخص می کنیم. به عبارت دیگر، وقتی شیئی را تعریف می کنیم و آن را به جنس و فصل تحلیل می کنیم، این عمل در ظرف ذهن رخ می دهد.

    از اینجاست که مفهوم نظری را درک می کنیم که معانی ای که در ذهن می آید، گاهی اینگونه است که به همان حالت مرکب در ذهن می آید و معلوم ترکیبی است، ولی از جهتی هم مجهول است و آن این است که نمی دانیم از چه اجزائی تشکیل یافته است (لذا نمی دانیم آن را در چه دسته ای قرار دهیم)، و با عمل “تعریف” آن را به اجزائش تحلیل می کنیم.

    پس جواب اشکال وارده اینگونه داده می شود که اینکه می گویند، “در ذهن آمدن” مساوی است با معلوم بودن، از جهتی درست و از جهتی غلط است. چرا که معلوم از جهت ترکیبی است، ولی در عین حال به این نکته اشاره نشده است که تصور مرکب مذکور از جهت اجزاء آن مجهول است، و وقتی از جهت اجزاء مجهول باشد، قهرا مشخص نیست که باید آن را در چه ستون و ردیفی جای دهیم. لذاست که ابهام و اجمالی از آن در ذهن وجود دارد، در عین علم اجمالی به آن.[۶]

     

     

    بخش چهارم: ملاک بداهت (از نظر برخی دیگر از مناطقه)

    حوزه نفوذ منطق در میان علوم:

    نیاز ما به علم منطق از آن جهت است که جلوی خطای فکر را بگیریم.[۷] و فکر اجرای عملیات عقلیه در معلومات حاضر در ذهن است جهت وصول به مطلوب (یعنی معلوم شدن مجهول).[۸] به عبارتی ما به علم منطق نیازمندیم، از آن جهت که زمانی که با مجهولی برخورد کردیم و می خواهیم با عملیات عقلی آن مجهول را معلوم کنیم (یعنی فکر کردن) فکر ما خطا نکند و جلوی اشتباه آن گرفته شود، تا مجهول مذکور به صورت صحیح معلوم گردد. لذاست که می گوییم حوزه نفوذ علم منطق در علوم نظری است نه بدیهی.

    بدیهیات راس المال اصلی علوم:

    همانگونه که در تعریف فکر مشخص شد، جهت تعریف کردن مجهول باید یک منبعی از معلومات را در ذهن داشته باشیم، تا با رجوع به آن مجهولاتمان معلوم گردند. طبق آنچه مرحوم مظفر در کتاب “المنطق” ذکر نموده اند، بدیهیات که فی نفسه حاصل می شوند، راس المال اصلی برای کسب کننده علوم می باشند که بوسیله آن معلومات نظری مفقوده را کسب می کند.[۹]

    یعنی به عبارتی بدیهیات را پایه هایی جهت کسب نظریات قرار می دهیم.

    عام بودن بدیهیات:

    دلیل اینکه بدیهیات پایه هایی جهت کسب نظریاتند اینست که بدیهیات عام تر از نظریات و به عبارتی عام تر از اشیاء دیگر هستند.

    همانگونه که به خاطر دارید مفهوم مرکب (نظری) متشکل از یک ما به الاشتراک و ما به الاختصاص است که ما به الاشتراک شامل خود مفهوم نظری و غیر آن می گردد. و نکته آن است که ما به الاشتراک ممکن است بسیط یا مرکب باشد.

    بدیهیات مفاهیم بسیطی اند که قابل صدق اند بر اشیاء دیگر، لذا ما به الاشتراک اشیاء دیگر قرار می گیرند، و لذاست که می گویند عام اند از اشیاء دیگر (و از راس المال بودنشان در می یابیم که بالاتر و عام تر از آنها شیئی نیست).

     

    عام بودن، ملاک بداهت:

    از نظر شیخ الرئیس (ابو علی سینا) شیء عام (بدیهی) را ممکن نیست تعریفش کنیم چراکه، یا معرِّف متوقف بر شیء عام است که مستلزم دور است، و یا اینکه شیء اعرف از شیء عام نمی یابیم، لذا شیء عام تعریف نمی گردد.[۱۰]

    سوال:

    برخی دانشمندان (شهید مطهری) همانگونه که گذشت، ملاک بداهت را بساطت می دانستند و حال آنکه شیخ الرئیس ملاک آن را عام بودن می دانند، آیا این دو حرف با هم تنافی ندارند؟

    جواب:

    پاسخ این اشکال از آنچه در بخش “عام بودن بدیهیات” طرح شد، داده می شود. و آن این است که مفهوم بسیط، از آن جهت که مرکب نیست و به محض برخورد ذهن با آن شناخته می شود، اصل المال اصلی بر علوم نظری می باشد و به عبارتی در ذهن موجود است وجهت کشف مجهولات، آن ها را منبع جهت کشف قرار می دهیم.

    همین اصل المال بودن و منبع کشف مجهول بودن، دال بر عام بودن است. چرا که مفهوم عام در تمامی مفاهیمِ تخصیص خورده بوسیله ما به الاختصاص، موجود است. و در سیر تفکر با رجوع به معلومات مفهوم عام را پایه قرار داده و با کشف مفهوم خاص، مجهول خود را از سایر مفاهیم که مفهوم بسیط بر آنها صادق بود، تمییز می دهیم.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    سخن پایانی

    در این (شبه) پژوهش دریافتیم که ملاک بداهت بساطت بوده وبه عبارتی تعریف به مفهومی تعلق می گیرد که مرکب از دو جزء ما به الاشتراک و ما به الاختصاص باشد، که در سیر تعریف، ما به الاشتراک مشخص شده وبوسیله آن، مفهوم از سایر مفاهیم که در ما به الاشتراک با مفهوم مورد نظر مشترک اند، تمییز داده می شود.

    مفهوم بسیط از آن جهت که بسیط است، خود به خود و فی ذاته متمایز و متباین از سایر مفاهیم می باشد، لذا دیگر تعریف به آن تعلق نمی گیرد.

    و در آخر نیز اشاره شد که مفهوم بسیط و بدیهی، عام از سایر اشیاء که مرکب اند می باشد، و به عبارتی ما به الاشتراکِ بسیطِ مفهوم نظری، مفهوم بدیهی است.

    [۱] . المنطق/ المدخل/ تعریف علم

    [۲] . المنطق مرحوم مظفر/ المدخل/ مبحث التصور التصدیق

    [۳] . مجموعه آثار شهید مطهری/ ج۵ /ص۵۳

    [۴] . همان

    [۵] . مجوعه آثار شهید مطهری / ج۶ / ص ۵۳۵

    [۶] . مجموعه آثار شهید مطهری / ج۹ / ص ۳۲

    [۷] . المنطق / المدخل / الحاجه الی المنطق

    [۸] . المنطق / المدخل / علم ضروری، نظری / تعریف فکر

    [۹] . المنطق / المدخل / ابحاث المنطق

    [۱۰] . الشفاء (الهیات) / النص / ص ۳۰