مقاله جستارهایی در بحث مرجع ضمیر؛ تقدم حکمی مرجع

سال ورودی :
  • 1399
  • پایه :
  • پایه 3
  • نویسنده :
  • حسین فیروزی
  • 26 بازدید

    چکیده :

    به‌طورکلی اگر ضمیر غایبی در کلام بکار رود، می‌بایست مراد از آن به طریقی مشخص باشد، ایضاح مراد ضمیر به طرق مختلفی در مقام تخاطب صورت می‌گیرد، در این مقاله مشخصاً در صدد بررسی امکان مرجعیت مبدل از مبدل منه هستیم. دراین‌خصوص، بعد از ارائه مباحث مربوطه، مرجعیت مبدل از کل مبدل منه را خواهیم پذیرفت، و در خصوص سایر اقسام بدل تشکیک خواهیم کرد


    به‌طورکلی اگر ضمیر غایبی در کلام بکار رود، می‌بایست مراد از آن به طریقی مشخص باشد، ایضاح مراد ضمیر به طرق مختلفی در مقام تخاطب صورت می‌گیرد، در این مقاله مشخصاً در صدد بررسی امکان مرجعیت مبدل از مبدل منه هستیم. دراین‌خصوص، بعد از ارائه مباحث مربوطه، مرجعیت مبدل از کل مبدل منه را خواهیم پذیرفت،  و در خصوص سایر اقسام بدل تشکیک خواهیم کرد

    و ایضاً اندک مواردی دیگری را که در آن ابهام ضمیر برطرف می‌شود و مراد از آن برای مخاطب روشن می‌گردد، اما در بین نحاه، اختلاف است که این موارد مشمول تعریف مرجع ضمیر هستند با خیر مورد ابحاث مختصره‌ای قرار می‌گیرند. [۱]

    کلیدواژه‌ها

    مرجع ضمیر، تقدم حکمی، ایضاح مراد متکلم از اقامه ضمیر غایب، مرجعیت بدل کل از کل.

    مقدمه

    به کلماتی که جانشین اسم می‌شوند و برای اشاره استفاده می‌شوند، و از تکرار آن اسم جلوگیری می‌کنند، ضمیر می‌گویند. در زبان عربی نیز همچون زبان فارسی ضمایر وجود دارند. ضمایر به اعتبار مدلول علیه در سه دسته متکلم، مخاطب، غایب تقسیم‌بندی می‌شود و مدلول علیه (مراد متکلم از اقامه ضمیر) به طرق مختلف برای مخاطب در کلام یصح السکوت[۲] واضح می‌شود.

    برای هر ضمیری لاجرم مرجعی است که مراد از آن را مشخص می‌کند، از میان اقسام سه‌گانه ضمایر، مرجع ضمیر مخاطب و متکلم حاضر در مقام تکلم و خطاب است، و در همان مقام مرجع ضمیر مشخص است، اما دررابطه‌با ضمیر غایب، باید گفت مرجع ضمیر نامشخص است و در مقام اقامه ضمیر غایب، مرجع آن برای مخاطب، روشن نیست، مگر آنکه از طریقی دیگر مخاطب به مرجع ضمیر راهنمایی شود. نکته اینجاست که مرجع ضمیر باید قبل از استخدام آن در کلام برای مخاطب روشن باشد.

    اقسام مرجع ضمیر

    در کلام مستعمل، جواز استخدام ضمیر غایب، مسبوق به معهودیت مرجع آن به چهار صورت است[۳]

    اول اینکه مرجع ضمیر در کلام، قبل از خود ضمیر لفظاً ذکر شده باشد،

    دوم اینکه از فحوای کلام ماقبل مرجع ضمیر مشخص باشد

    سوم اینکه مرجع ضمیر لفظاً متأخر از خود ضمیر بیاید؛ اما رتبه آن در کلام بر رتبه ضمیر تقدم داشته باشد؛ در این مواضع تأخر لفظی از لفظ دیگر، درحالی‌که در رتبه بر آن مقدم است با ایجاد نوعی خلل و نقص ظاهری در کلام، نوعی انتظار را در سمع مستمع به وجود می‌آورد و گویا به او وعده می‌دهد که این ضمیری که در کلام بدون سبقت مرجع ذکر شده، به‌زودی مراد از آن، با ذکر مرجع در همین کلام، روشن می‌شود.

    چهارم، زمانی که مرجع ضمیر در کلام مذکور است درحالی‌که نه لفظاً و نه رتبتاً بر خود ضمیر مقدم نیست

    در این مقاله قصد داریم در باب طریق چهارم، مباحثی را مطرح کنیم و به بیان دقیق‌تر مواضعی را که مرجع ضمیر حکماً مقدم بر خود ضمیر است را مشخص کنیم

    اگر بر ضمیر غایب اسمی را مبدل کنیم، می‌توانیم آن اسم را مرجع آن ضمیر در نظر بگیریم؟[۴]

    بدل در کتب مربوطه در قالب تعابیری از قبیل تعریف ذیل توضیح داده شده است: البدل هو التابع المقصود وحده بالحکم المنسوب الی متبوعه من غیر أن یتوسّط حرف من الحروف العاطفه. [۵] در ادامه سعی داریم بعد از ارائهٔ مختصری در خصوص اقسام بدل، به تبیین این موضوع بپردازیم که آیا مبدل می‌تواند از مبدل منه خود (که ضمیر باشد) مرجع بیاید؟

    اقسام بدل

    به مثال‏هاى زیر توجّه کنید:

    1. «ما خاف امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام من أحد إلّا اللّه؛ امیرالمؤمنین على از کسى جز خدا نترسید».
    2. «قبّل والدک یده؛ ببوس پدرت، دستش را».
    3. «اعجبتنی الورده رائحتها؛ به تعجب درآورد مرا گل، بوى آن».

    در مثال‏هاى بالا کلمات «علی»، «ید»، «رائحه» به ترتیب بدل از «امیر»، «والد» و «الورده» مى‏باشند.

    به رابطه بین بدل و متبوع آن (مبدل منه) توجّه کنید: چه تفاوتى بین سه مثال بالا مى‏بینید؟

    در مثال «اوّل»، «على» علیه‌السلام همان «امیرالمؤمنین» است، ولى در مثال دوّم، «ید» همان «والد» نیست، بلکه جزئى از بدن والد است. در مثال سوّم، اگر چه «رائحه» جزء «گل» نیست، ولى از لوازم گل است و همراه اوست. این سه مثال ما را به سه قسم بدل راهنمایى مى‏کند:

    قسم اول، بدل کل از کل: آن است که بدل، عین مبدل منه و مطابق با آن است.

    قسم دوّم، بدل جزء از کل: آن است که بدل، جزء مبدل منه است.

    قسم سوم، بدل اشتمال: آن است که بدل، لازمه مبدل منه یا همراه با اوست.

    مرجعیت مبدل از مبدل منه

    در مثال “اذبلته ربیع العمر”، و ایضاً در مصرع ماقبل، هیچ‌کدام از موارد تقدم لفظی، رتبی و معنوی مشاهده نمی‌شود، چه اینکه مرجع ضمیر لفظاً و رتبتا بر آن مقدم نیست،  و از فحوا و معنای کلام ماقبل ضمیر، هم اماره‌ای بر مراد از ضمیر، مستفاد نیست؛

    چنانچه گفته شد، هر ضمیر غایب لازم دارد، حین استعمال، به طریقی مرجع آن، برای مخاطب، مشخص باشد؛ حال سؤال اینجاست که در مثال مذکور مرجع ضمیر برای مخاطب از چه راهی روشن است. [۶]  آیا می‌توان گفت تقدم مرجع در  این عبارت، از سنخ تقدم حکمی است؟

    در مثال مذکور، کلمه ربیع، بدل بعض از کل از ضمیر متصل “ه” است، و می‌توان گفت به‌گونه‌ای مراد متکلم، از اقامه ضمیر را مشخص می‌کند، اما اشکال اینجاست که در این مورد خاص، ازآنجاکه بدل، به بعض مرجع اشاره دارد، و تمام آن را روشن نمی‌سازد، باز هم مرجع ضمیر نامشخص است، چنانکه در مثال مذکور مشخص نیست که چه کسی بهار عمرش را تباه کرده است؛ و تنها چیزی مشخص است آن است که چه چیزی از ذات مورد اشاره ضمیر، به تباهی دچار شده است؛ از اینجا به نظر می‌رسد، بدل بعض از کل ازآنجاکه بعد از مشخص‌شدن اصل مرجع، برای رساندن مقصود اصلی متکلم، مورداستفاده واقع می‌شود، نمی‌تواند مرجع ضمیر باشد.

    حال سؤال اینجاست که اگر از ضمیری بدل کل از کل آورده شود، آیا این بدل می‌تواند در مقام مرجع ضمیر افاده معنا کند؟ و قبل از آن باید دید در کلام عرب چنین موردی مستعمل است یا خیر؟

     

    حکم بدل کل از کل

    دررابطه‌با مرجعیت مبدل در بدل بعض و اشتمال، باید گفت شرط در این دو قسم از اقسام بدل این است مبدل خود با ضمیر راجع به مبدل منه ذکر شود، حال اگر مبدل منه خود ضمیری باشد که مرجع مشخصی ندارد، ابهام کلام دوچندان می‌شود، ازاین‌جهت به نظر می‌رسد، اقامه مبدل، از ضمیری، در مقام مرجع آن ضمیر، از مواردی است که جز به اغراضی مثل افزودن ابهام کلام در شعر و ایجاد تعقید لفظی و معنوی و مواردی ازاین‌قبیل صورت نمی‌گیرد، و کلاً به جهت ایجاد صعوبت در کلام است.

    قتله العیار شیخ الطائفه

    در عبارت مزبور، از ترکیب شیخ الطائفه اراده مبدلیت بطریق کل از کل از ضمیر قتله شده است؛ بر فرض صحت چنین استعمالی در نحو، می‌توان پذیرفت که شیخ الطائفه مرجع ضمیر قتله است، اما باید دقت داشت که چنین عباراتی جز در موارد معدود استعمال نمی‌شود، و همچنین باید گفت چنین به نظر می‌رسد که در مثال مذکور تکرار فعل یا دست‌کم تقدیر فعل لازم است، “قتله العیار، قتل شیخ الطائفه”؛ در این صورت ترکیب شیخ الطائفه در جمله دیگری قرار می‌گیرد، و بدل از آن به‌حساب نمی‌آید. توجه کنید که صحبت در این مقال در خصوص، مرجعیت مبدل از ضمیر بدون مرجع متقدم الذکر است.

    در آیه شریفه و اسروا النجوی الذین ظلموا، الذین از ضمیر اسروا مبدل است، در این مثال که ابدال بطریق کل از کل رخ‌داده نیز می‌توان قائل شد که مرجع ضمیر، در مقام مبدل اقامه شده است.

    پس از این مثال می‌توان این‌طور نتیجه گرفت که بدل کل از کل می‌تواند مراد از ضمیری را که مرجعی در منطوق ماقبل ندارد مشخص کند؛ اما سؤال اینجاست که در انتزاعات نحویون و اهل لسان، چنین مواردی مشمول تعریف مرجع ضمیر می‌شود، و توضیحی که از ضمیر در موارد مشابه مورد مذکور، صورت می‌گیرد همان است که در موارد تقدم‌  مرجع ضمیر است یا خیر؟ از همان سنخ است با اندکی تفاوت در مرتبه، یا سنخ توضیح به‌کلی متفاوت است؟

    جمع‌بندی

    از اینجا به بعد، این بحث در طیف سلایق مختلفه در تذبذب دائم است و جماعت نحوی همچون، عنادل معندله، هر کدام به ارغنون فلک سازی مخالف اغیار کرده‌اند. در این مقال مختصر هدف ارائه مواردی بود که در آن نه مرافعه و مواقعه، بلکه مرافقه و موافقه است. در کتب مختلفه مباحث مربوطه تفصیلاً توسط مصنفین ارائه شده است. [۷]

     

     

    فهرست منابع

    1. قرآن کریم.
    2. حسینی طهرانی، سید هاشم، (۱۴۱۷ق)، علوم العربیه، ۲ جلد، دارالکتب الاسلامیه.
    3. حسن، عباس، (۱۳۸۴ش)، النحو الوافی ۴ جلد، دار‌المعارف.
    4. صبان شافعی، ابو العرفان محمد ابن علی، (۱۴۱۷ق)، حاشیه الصبان علی شرح الاشمونی لالفیه ابن مالک، ۳ جلد، دارالکتب العلمیه لبنان – بیروت.
    5. سامرایی، فاضل صالح، (۱۳۶۳ش)، معانی النحو، ۴ جلد، مؤسسه التاریخ العربی.
    6. پایگاه مدیریت اطلاعات علوم سیاسی، برگرفته از مقاله «مرکب تام»، تاریخ بازیابی ۱۱/۴/۱۳۹۶

     

    [1] . و ما نفعت اعماله المرء راجیا                      جزاء علیها من سوى من له الامر

    کسا حلمه ذا الحلم اثواب سؤدد                       و رقّى نداه ذا الندى فى ذرا المجد

    و لمّا عصى قومه مصعبا                                                       فادّاهم الکیل صاعا بصاع‏

    و هذا فى ضروره الشعر، و اما فى النثر فیجب تقدیم المفعول، کما فى قوله تعالى: وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِیمَ رَبُّهُ‏-.

    و المواضع التى تقدم فیها الضمیر على مرجعه لفظا فقط، و هو متاخر عنه فى الرتبه، نحو فى داره زید، و فى داره قیام زید، و قولهم: فى اکفانه درج المیت، و منه قول الشاعر:

    • بمسعاته هلک الفتى او نجاته‏، و نعم رجلا کان زید، نعم و تمییزه خبر کان، و نحو هل افضل منک زید، ان قلنا زید مبتدا مؤخر لا فاعل افضل، و کذا قول الشاعر.

    فخیر نحن عند الناس منکم‏                                اذا الداعى المثوّب قال یالا    (النحو الوافی، عباس حسن،  ج‏۳، ص: ۲۳۳)

     

    [2] . مرکب تام لفظی است که برآن سکوت روا باشد (ما یصح للمتکلم السکوت علیه)، یعنی گوینده مطلب را کامل بیان کرده و حق سکوت دارد و چیزی از مطلب باقی نمانده تا شنونده در انتظار شنیدنش باشد و اگر به همین مقدار اکتفا شود نیز مطلب مفیدی دستگیر او می‌گردد؛ مانند: محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رسول خدا است، نماز بخوان، ‌ای کاش مهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف) بیاید. مرکب تام به مرکب تام انشایی و خبری تقسیم می‌شود. بر اساس این تعریف از مرکب تام، مرکب ناقص لفظی است که معنایش تمام نباشد و شنونده را در انتظار شنیدن بقیه مطلب می‌گذارد و سکوت بر آن برای گوینده روا نباشد، مثل: کتاب زید، سیب سرخ، لاانسان، فی الدار و اگر حسین بیاید. مرکب ناقص به مرکب ناقص تقییدی و غیر تقییدی تقسیم می‌شود. (پایگاه مدیریت اطلاعات علوم سیاسی، برگرفته از مقاله «مرکب تام»، تاریخ بازیابی ۱۱/۴/۱۳۹۶)

    [۳] . المساله الرابعه الاصل ان یکون مرجع ضمیر الغائب مذکورا قبله لفظا و رتبه او لفظا فقط، نحو قوله تعالى: فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَهُوَ فِی عِیشَهٍ راضِیَهٍ- ۱۰۱/ ۷، فان من مقدم على هو لفظا، و هو ظاهر، و رتبه لان رتبه الشرط مقدم على رتبه الجزاء، و قوله تعالى: وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَ‏، فان ابراهیم مقدم على ضمیره لفظا لا رتبه لانه مفعول و رتبه المفعول مؤخر عن رتبه الفاعل، و اما کلمات فمقدمه على ضمیرها لفظا و رتبه، و لکن تخلف عن هذا الاصل و جاء الضمیر مقدما على مرجعه لفظا و رتبه فى مواضع، و لفظا فقط فى مواضع اخرى، اما المواضع الاولى فهى: ان یکون الضمیر مستترا فى بئس او نعم او ما بمعناهما من افعال المدح و الذم و یفسر بتمییز بعده، نحو قوله تعالى: کَبُرَتْ کَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ‏ فان فاعل کبرت‏ (علوم العربیه، سید هاشم حسینی طهرانی،  ج‏۲، ص: ۴۷۷)

    [۴] . ان یفسر بما بعده من تمییز او بدل و الاول فى باب رب کقول الشاعر.

    ربّه فتیه دعوت الى ما                       یورث المجد دائبا فاجابوا

    و هذا الضمیر مفرد مذکر دائما و ان کان مخالفا لمفسره، و الثانى نحو قوله تعالى: وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا، و لیس الضمیر راجعا الى الناس، لان کلهم لم یکونوا اهل هذه النجوى، و منه قولهم: اللهم صل علیه الرؤوف الرحیم، و قول الشاعر:

    قدا صبحت بقرقرى کوانسا             فلا تلمه ان ینام البائسا (حاشیه صبان، محمد بن على صبان شافعى حنفی،  ج‏۲، ص: ۱۱۴)

    [۵] . النحو الوافی، ج ۳، ص ۶۶۴، با تصرّف‏.

    [۶] . هى الدنیا تقول بملئ فیها                              حذار حذار من بطشى و فتکى‏

    و هذا الضمیر لا یکون الا مبتدا او اسما لناسخ، و لا یکون بعده الا جمله تفسره، و لا تتقدم علیه و لا جزء منها، و لا یتبع بتابع، و ملازم للافراد، و اما تذکیره و تانیثه فان کان احدى عمدتى الجمله التى بعده مونثه جاز تانیثه و الا فهو مذکر.

    و لیس منه قوله تعالى: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ کما قیل، لان هو یرجع الى ربک فى کلام من جاء الى رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و قال: یا محمد صف لنا ربک، فنزلت، او راجع الى المبدء تعالى باعتبار انه ظاهر لفطره کل احد، على ما قال تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ‏. (معانی النحو، فاضل صالح سامرایی،  ج‏۴، ص: ۹۶)

     

    [7] . المساله الخامسه الاصل فى مرجع ضمیر الغائب ان یکون اسما ملفوظا به، و قد یکون فعلا باعتبار مصدره، و قد یکون مفهوما من سیاق الکلام قبله.

    مثال الاول قوله تعالى: اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏، اى العدل اقرب لها، و قوله: الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ‏، اى کبر ذلک الجدال.

    مثال الثانى قوله تعالى: وَ قالُوا إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا، اى ان الحیاه الا حیاتنا الدنیا، هذه الآیه فى سوره الانعام و المؤمنون و الجاثیه، و یفهم مرجع هى من الآیات المذکوره قبلها، و قوله تعالى: لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً،* اى على تبلیغ الرساله، و هذه الجمله فى عده آیات، و یفهم مرجع الضمیر مما ذکر قبله و بعده، و قوله تعالى: لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ‏. (علوم العربیه، سید هاشم حسینی طهرانی،  ج‏۲، ص: ۴۸۰)